سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از امام رضا علیه السلام پرسیده شد : آیا مردم می توانند پرسیدن از چیزی را که بدان نیاز دارند واگذارند؟ فرمود : نه . [یونس بن عبدالرحمان از برخی یارانش]
صبح سعادت: سربلندی عدالت ابادانی

نکته‌ی دوم این است که روانشناسی دین با روانشناسی دینی خلط نشود. روانشناسی دینی کاملا متفاوت است با روانشناسی دین. روانشناسی دینی یک شاخه از علوم دینی است با این مضمون که دین درباره‌ی روان آدمی چه گفته است. همان‌طور که دین درباره‌ی عالم ماورا طبیعت سخن گفته است درباره‌ی عالم طبیعت هم سخن گفته، همانطور که درباره‌ی آینده یعنی زندگی پس از مرگ سخن گفته، درباره‌ی گذشته یعنی زندگی پیش از تولد هم سخن گفته است. درباب زندگی این جهانی هم سخن گفته به همین ترتیب دین درباره‌ی مجردات و اموری که مافوق ماده و مادیات‌اند سخن گفته، درباره‌ی تاریخ، اجتماع، فرد انسانی هم سخن گفته، کم‌وبیش درباره‌ی همه چیز سخن گفته است. البته ادیان از این جهت با هم تفاوت دارند، اما به هر حال همه‌ی ادیان کم‌وبیش و با اختلاف مراتب درباره‌ی همه چیز جهان سخن گفته‌اند.

یکی از اموری هم که دین درباره‌ی آن می‌تواند سخن بگوید روان آدمی‌ست. چه ادیان شرقی که در این جهت بسیار قوی‌ترند مثل آیین هندو یا آیین بودا یا آیین دائو یا آیین شینتو یا آیین جین و چه ادیان غربی و به تعبیر ما ادیان ابراهیمی و موسوی یعنی اسلام، مسیحیت و یهودیت. همه ادیان درباره‌ی روان آدمی سخن گفته‌اند ، در این جا اصلا کاری نداریم به اینکه سخنی که گفته‌اند قابل دفاع است یا قابل دفاع نیست، این سخن را امروزه ما می‌پذیریم یا نمی‌پذیریم ولی به هر حال درباب روان آدمی سخن گفته اند، فراوان هم سخن گفته‌اند. مثلا دین ممکن است درباره‌ی توانایی های روان آدمی سخن بگوید، درباره ناتوانی‌های روان آدمی هم سخن بگوید. توانایی‌هایی که روان آدمی یا ناتوانایی‌هایی که روان آدمی در ناحیه‌ی علم دارد یا در ناحیه‌ی قدرت دارد یا در ناحیه‌ی اراده دارد یا در ناحیه‌ی احساسات و عواطف دارد، توانایی‌ها و ناتوانایی‌هایی که ما در ناحیه‌ی باورها داریم، ارتباط ساحت‌های مختلف روان آدمی با یکدیگر، تاثیر عقل بر عواطف و تاثیر عواطف بر عقل، تاثیر این دو بر اراده، تاثیر اراده بر عقل و عواطف و قس علی هذا. الی ماشاالله می‌شود مسائلی درباره‌ی روان آدمی از منظر ادیان طرح کرد. مثلا می‌شود گفت که اسلام نظرش درباره‌ی روان آدمی این است یا مسیحیت این، و آیین بودا این است.این‌ها روانشناسی دینی است. یعنی روانشناسی که در آن به‌جای اینکه سراغ روانشناسان تجربی یا روانشناسان عرفانی – شهودی برویم و یا روانشناسان تاریخی و یا روانشناسان فلسفی – یعنی فیلسوفا ن ذهن، آن هایی که philosophy of mind کار می‌کنند- برویم، آمده‌ایم سراغ خود دین و مذهب ببینیم دین ومذهب درباره‌ی روان آدمی چه می‌گوید. می‌توانیم آنچه را دین و مذهب درباره‌ی روان آدمی می‌گوید با آنچه که عرفان، علوم تجربی روانشناسی و یا علوم فلسفی روانشناختی می‌گویند، مقایسه کنیم. ولی به هر حال این مقایسه را انجام بدهیم یا ندهیم خود اینکه دین هم درباره‌ی روان آدمی چه سخنانی گفته است نفیا و اثباتا، این می‌شود روانشناسی دینی. این شاخه هم همان‌گونه که از اسمش معلوم است اصلا یک علم تجربی نیست و بنابراین اصلا با محل بحث ما هیچ ربطی ندارد. محل بحث ما در واقع روانشناسی دین است که از شاخه های روانشناسی است که روانشناسی خودش یک علم تجربی است، البته علم تجربی طبیعی نیست بلکه انسانی است. ما با روانشناسی دینی مطلقا کاری نداریم. بلکه درباره‌ی روانشناسی دین حرف می‌زنیم. روانشناسی دین یعنی نه آنچه که دین درباره روان آدمی می‌گوید بلکه آنچه که روانشناسان درباره‌ی دین می‌گویند و اینها دو دنیای بسیار دور از هم‌اند. روانشناسی دینی با تعبیری که من کردم سخنانی بود که دین درباره‌ی روان آدمی می‌گفت اما روانشناسی دین که در ادامه خواهم گفت سخنانی است که روانشناسی درباره‌ی دین می‌گوید، نه دین درباره روان آدمی. حال که روانشناسی دینی از محل بحث ما بیرون رفت، ببینیم روانشناسی دین چه می‌گوید و به چه مباحثی می‌پردازد.

روانشناسی دین سخنانی است که روانشناسی درباره‌ی دین می‌گوید، نه دین درباره روان آدمی. مصطفی ملکیان

 

نه در این کتاب دیوید ولف و نه در کتاب‌های دیگری که در روانشناسی دین نوشته می‌شود ،کتابی ندیده‌ام که دقیقا جغرافیای روانشناسی دین را طرح کرده باشد. هر کتابی به یک سلسله مباحث روانشناسی دین می‌پردازد و از دیدگاه‌های مختلف با رویکردهای مختلف بحث می‌کند ولی این که اساسا جغرافیای روانشناسی دین چیست؟

 

وقتی از بالا و به تعبیر انگلیسیان از چشم پرنده به روانشناسی دین نگاه می‌کنیم آن زیر چه چیزی وجود دارد را، من ندیده ام. اما با توجه به مجموعه‌ی مطالعاتی که داشته‌ام به‌نظر می‌آید که استقرا تام و تمامی می‌توان کرد و گفت که مجموع همه آنچه که روانشناسان دین بدان پرداخته‌اند پنج شاخه‌ی مختلف است. این کتاب دیوید ولف هم البته به همه‌ی این پنج شاخه به‌یکسان نپرداخته است و به بعضی از این شاخه‌ها بیشتر از شاخه‌های دیگر پرداخته است. که اتفاقا در بحثی که در باب خود کتاب خواهم داشت به این نکته بازمی گردم. پنج دسته مباحث هستند که وقتی در باب آن مباحث سخن بگویید وارد روانشناسی دین شده اید:

مباحث دسته اول مباحثی اند که در آن ها عوامل روانی موثر در پیدایش دین تاریخی محل بحث است. هر دین تاریخی ای با یک بنیانگذار شروع می شود ، این بنیانگذار چه عیسی چه موسی چه بودا و چه هرکس دیگری تجربه ای که ما بعدها از آن تعبیر می کنیم به تجربه دینی پیدا می کند به این تجربه دینی خودش بها می دهد بی اعتنایی نمی کند و بعد این تجربه دینی خودش را با مخاطبان خودش درمیان می گذارد. این سه مورد، دین تاریخی را پدید می آورند. اگر کسی تجربه دینی ای به معنای وسیع این کلمه پیدا کرد و به این تجربه دینی هم بی اعتنا نبود، یعنی این تجربه دینی برایش یک امر مهم تلقی شود و پس از آن این تجربه دینی را به صورت های مختلفی با مخاطبان خود درمیان بگذارد، به محض این که این فرایند سه مرحله ای انجام بگیرد، یک دین تاریخی پدید می آید.

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمد امین جلیلوند 91/4/5:: 12:0 صبح     |     () نظر

بسم الله الرحمن الرحیم. روی عن الحسین‏بن‏علی(ع) قال: الِاسْتِدْرَاجُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ لِعَبْدِهِ أَنْ یُسْبِغَ عَلَیْهِ النِّعَمَ وَ یَسْلُبَهُ الشُّکْر.
این روایت از امام حسین(ع) نقل شده است که حضرت فرمودند: استدراج از ناحیه خداوند نسبت به بنده‏اش، به این معنا است که خدا «نعمتی» را به سمت بنده می‏فرستد و سرازیر می‏کند و از آن طرف، «شُکر» را از او می‏گیرد.

معنای «استدراج»

من در گذشته روایات متعدّدی را در ارتباط با «رابطه میان حوادث و گرفتاری‏ها با معصیت و گناه» خوانده‏ام که اینجا، جای مطرح کردن آن‏ها نیست؛ ولی در این روایت بحثی راجع به استدراج داریم که یکی از دلائل گرفتاری‏های انسان را دربر دارد. امام حسین در این روایت، استدراج را معنا می‏کنند که گاهی خدا به بنده‏اش نعمت می‏دهد، ولی از آن طرف بنده، شکر نعمت را به جا نمی‏آورد؛ این به خاطر آن است که خداوند حالت شکرگذاری را از بنده سلب کرده است.

چرا «استدراج»؟!

اینجا سؤال پیش می‏آید که چرا خدا چنین می‏کند و حال شکر را از بنده‏اش می‏گیرد؟ او که نعمت را به بنده می‏دهد، توفیق شکر را هم به او بدهد! یعنی چه که او نعمت را بدهد ولی توفیق شکر را از او بگیرد؟ چرا خدا توفیق شکر را از بنده‏اش می‏گیرد تا او نتواند شکر نعمت را به‏جا آورد؟ اصلاً چه‏طور می‏شود که خدا با بنده‏اش چنین می‏کند؟

ناشکری انواع نعمت‏ها

حالا من خواهم گفت، چه‏طور می‏شود که استدراج پیش می‏آید. البته بنده اینجا نمی‏توانم زیاد روایت بخوانم و به نقل یک روایت بسنده می‏کنم. در روایتی از امام صادق(صلو?‏الله‏علیه) آمده است که گاهی خدا به بنده‏اش نعمتی را می‏دهد، او هم آن نعمت را در راه معصیت خرج می‏کند و با آن گناه می‏کند.

منظور از نعمت هم در این روایت فقط پول نیست؛ چشم، گوش، دست، پا و تمام قوای انسانی، نعمت‏هایی است که خدا به انسان داده است. نعمت، فقط پول و اسکناس نیست! چشم‏هایتان را باز کنید و نعمت‏هایی را که خدا داده است، بشناسید! نعمت، متّصله و منفصله دارد که تمام سرتاپای انسان و آن چیزهایی که متعلّق به او است را در بر می‏گیرد، این یعنی اینکه «ای انسان! همه وجودت و متعلقات وجودت، نعمت‏های خداوند است». اگر انسان نعمتی را در راه حرام مصرف کند و گناه کند، خدا به او مهلت می‏دهد تا استغفار کرده و از این گناه‏ها توبه نماید!

استدارج راهی به سوی «کفر»

این چیزهایی که من می‏گویم، متن روایت امام صادق است. چون خیلی فرصت ندارم، همه روایت را نمی‏خوانم. آیه قرآن هم این مطالب را دارد و می‏فرماید: «إِنَّما نُمْلی‏ لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً» خدا مهلت می‏دهد تا ببیند آیا تو استغفار می‏کنی یا نه! اگر استغفار کردی مسأله‏ای پیش نمی‏آید، امّا اگر استغفار نکردی، خدا نعمتش را تجدید می‏کند؛ یعنی نعمت را دوباره به تو می‏دهد. اینجا دیگر تو توفیق شکرگذاری نداری و در حقیقت، خدا این توفقی را از تو سلب کرده است. این بی‏حساب نیست که خدا به بنده‏ای از بندگانش نعمت می‏دهد و در عین حال، توفیق شکرگذاری را از او سلب می‏کند.

وقتی بنده گناه کرد و به‏جای عقاب، نعمت‏هایش زیاد شد، کم‏کم با خودش فکر می‏کند که چرا این‏همه گناه می‏کند ولی هیچ اتّفاقی نمی‏افتد؟! نکند خبری نیست؟! اصلاً شاید حلال و حرامی، نعوذبالله در کار نیست! از اینجا است که انسان به وادی کفر کشیده می‏شود.

چرا وضع کفّار خوب است؟!

خود شما هم دارید می‏بینید که کفّار وضع مادّی‏شان خوب است؛ این به خاطر همین مسأله استدراج است. اگر کسی بگوید: کفّار با توجه به اینکه این‏همه گناه و فجور می‏کنند، چرا باز هم وضعشان خوب است؟ جوابش این است که خداوند آن‏ها را مبتلا به استدراج کرده و توفیق شکرگذاری را از آن‏ها گرفته است. این به ضرر آن‏ها است.

ریشه گرفتاری‏های مسلمین

مسلمان‏ها هم از این جهت مانند کفّار هستند که اگر نعمت به آن‏ها برسد و آن را در راه غضب الهی مصرف کنند، خدا برای توبه به آن‏ها مهلت می‏دهد، اگر توبه کردند که هیچ، وگرنه توفیق شکرگذاری از آن‏ها سلب شده و دچار استدراج می‏شوند. گرفتاری‏های ما هم از همین‏جا نشأت می‏گیرد که ما نعمت‏ها را، نعوذبالله در راه گناه صرف می‏کنیم و بعد مبتلا به انواع گرفتاری‏ها می‏شویم تا بیدار شویم و استغفار کنیم. این گرفتاری‏ها نیز، پس‏گردنی‏هایی است که خدا برای باز شدن چشم بنده‏اش می‏زند که بنده بگوید: خدایا غلط کردم که نعمتت را در بیراهه خرج کردم!

حال اگر نعمت را در مسیر غضب الهی خرج کردیم و وقتی هم که خدا برای بیدار شدنمان ما را به گرفتاری‏ها مبتلا کرد، باز هم چشم‏هایمان باز نشد و توبه و استغفار نکردیم، اینجا است که دچار استدراج شده و نعوذبالله به وادی کفر کشیده می‏شویم! من صریح می‏گویم تا جای هیچ بحثی باقی نماند.

جایگاه و ویژگی ماه شعبان

«استغفار کردن» کمک به «رحم?‏للعالمین» است!

امّا این مباحث را گفتم که یک تذکّر بدهم. ماه، ماه شعبان است. ماه، ماه استغفار است. ماه، ماه پیغمبر اکرم است. ما در روایات داریم که حضرت فرمود: «أَلَا إِنَّ شَعْبَانَ شَهْرِی فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَعَانَنِی عَلَى شَهْرِی‏» ماه، ماه من است؛ خداوند کسی را که در این ماه به من کمک کند، رحمت کند! این یعنی چه؟

پیغمبر چون رحم?‏للعالمین است، کارش این است که برای همه ما رحمت باشد و همه ما را مورد رحمت قرار دهد؛ ماه هم، ماه پیغمبر است؛ حال او می‏خواهد بندگان را شستشو داده و وارد دریای رحمت کند، پس از ما می‏خواهد که ما با استغفار و توبه، به او کمک کنیم تا او ما را شستشو دهد.

ماهِ شستشوی نبوی

پس این ماه، ماه شستشو است؛ ماه شستشوی نبوی است. ماهی است که پیغمبر امّتش را از گناهان شستشو می‏دهد و پیش خدا شفاعتشان را می‏کند. بیایید هرچه که، نعوذ بالله، کفران نعمت کردیم و بعد از آن هم استغفار نکردیم، الآن چشمانمان را باز کنیم و استغفار کنیم.

تناسب «آداب ماه شعبان» با «خصوصیّات صاحب ماه»

لذا شما ببینید، در اعمالی که به عنوان آداب این ماه وارد شده است، اوّل روزه آمده است، دوم یک استغفار ذکر شده است و سوم هم باز استغفار وارد شده است. به مفاتیح‏الجنان مراجعه کنید! برای این ماه دو استغفار ذکر شده است؛ یکی اینکه انسان هر روز هفتاد بار بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ» از خدا استغفار می‏کنم و از او طلب توبه دارم؛ و دیگری اینکه هر روز هفتاد بار بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ الْحَیُّ الْقَیُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ» از خدایی که جز او خدایی نیست، مهربان و بخشنده است، زنده و پاینده است، طلب مغفرت می‏کنم و توبه می‏نمایم. این‏ها به خاطر آن است که این ماه، ماه تطهیر نبوی برای امّت خویش است و پیغمبر می‏خواهد امّتش را تطهیر کند. این کار با استغفار امّت، بر پیغمبر آسان می‏شود.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمد امین جلیلوند 91/4/1:: 10:38 صبح     |     () نظر
به مناسبت فرا رسیدن ماه شعبان/
رهنمودهای آیت الله تهرانی در آستانه ماه شعبان/ شعبان ماه پیامبر
خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: آیت الله مجتبی تهرانی به تشریح برکات ماه شعبان پرداخت و گفت: ماه شعبان ماه شستشوی نبوی است. ماهی است که پیغمبر امّتش را از گناهان شستشو می‏دهد و پیش خدا شفاعتشان را می‏کند. بیایید هرچه که، نعوذ بالله، کفران نعمت کردیم و بعد از آن هم استغفار نکردیم، الآن چشمانمان را باز کنیم و استغفار کنیم.

بسم الله الرحمن الرحیم. روی عن الحسین‏بن‏علی(ع) قال: الِاسْتِدْرَاجُ مِنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ لِعَبْدِهِ أَنْ یُسْبِغَ عَلَیْهِ النِّعَمَ وَ یَسْلُبَهُ الشُّکْر.
این روایت از امام حسین(ع) نقل شده است که حضرت فرمودند: استدراج از ناحیه خداوند نسبت به بنده‏اش، به این معنا است که خدا «نعمتی» را به سمت بنده می‏فرستد و سرازیر می‏کند و از آن طرف، «شُکر» را از او می‏گیرد.

معنای «استدراج»

من در گذشته روایات متعدّدی را در ارتباط با «رابطه میان حوادث و گرفتاری‏ها با معصیت و گناه» خوانده‏ام که اینجا، جای مطرح کردن آن‏ها نیست؛ ولی در این روایت بحثی راجع به استدراج داریم که یکی از دلائل گرفتاری‏های انسان را دربر دارد. امام حسین در این روایت، استدراج را معنا می‏کنند که گاهی خدا به بنده‏اش نعمت می‏دهد، ولی از آن طرف بنده، شکر نعمت را به جا نمی‏آورد؛ این به خاطر آن است که خداوند حالت شکرگذاری را از بنده سلب کرده است.

چرا «استدراج»؟!

اینجا سؤال پیش می‏آید که چرا خدا چنین می‏کند و حال شکر را از بنده‏اش می‏گیرد؟ او که نعمت را به بنده می‏دهد، توفیق شکر را هم به او بدهد! یعنی چه که او نعمت را بدهد ولی توفیق شکر را از او بگیرد؟ چرا خدا توفیق شکر را از بنده‏اش می‏گیرد تا او نتواند شکر نعمت را به‏جا آورد؟ اصلاً چه‏طور می‏شود که خدا با بنده‏اش چنین می‏کند؟

ناشکری انواع نعمت‏ها

حالا من خواهم گفت، چه‏طور می‏شود که استدراج پیش می‏آید. البته بنده اینجا نمی‏توانم زیاد روایت بخوانم و به نقل یک روایت بسنده می‏کنم. در روایتی از امام صادق(صلو?‏الله‏علیه) آمده است که گاهی خدا به بنده‏اش نعمتی را می‏دهد، او هم آن نعمت را در راه معصیت خرج می‏کند و با آن گناه می‏کند.

منظور از نعمت هم در این روایت فقط پول نیست؛ چشم، گوش، دست، پا و تمام قوای انسانی، نعمت‏هایی است که خدا به انسان داده است. نعمت، فقط پول و اسکناس نیست! چشم‏هایتان را باز کنید و نعمت‏هایی را که خدا داده است، بشناسید! نعمت، متّصله و منفصله دارد که تمام سرتاپای انسان و آن چیزهایی که متعلّق به او است را در بر می‏گیرد، این یعنی اینکه «ای انسان! همه وجودت و متعلقات وجودت، نعمت‏های خداوند است». اگر انسان نعمتی را در راه حرام مصرف کند و گناه کند، خدا به او مهلت می‏دهد تا استغفار کرده و از این گناه‏ها توبه نماید!

استدارج راهی به سوی «کفر»

این چیزهایی که من می‏گویم، متن روایت امام صادق است. چون خیلی فرصت ندارم، همه روایت را نمی‏خوانم. آیه قرآن هم این مطالب را دارد و می‏فرماید: «إِنَّما نُمْلی‏ لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً» خدا مهلت می‏دهد تا ببیند آیا تو استغفار می‏کنی یا نه! اگر استغفار کردی مسأله‏ای پیش نمی‏آید، امّا اگر استغفار نکردی، خدا نعمتش را تجدید می‏کند؛ یعنی نعمت را دوباره به تو می‏دهد. اینجا دیگر تو توفیق شکرگذاری نداری و در حقیقت، خدا این توفقی را از تو سلب کرده است. این بی‏حساب نیست که خدا به بنده‏ای از بندگانش نعمت می‏دهد و در عین حال، توفیق شکرگذاری را از او سلب می‏کند.

وقتی بنده گناه کرد و به‏جای عقاب، نعمت‏هایش زیاد شد، کم‏کم با خودش فکر می‏کند که چرا این‏همه گناه می‏کند ولی هیچ اتّفاقی نمی‏افتد؟! نکند خبری نیست؟! اصلاً شاید حلال و حرامی، نعوذبالله در کار نیست! از اینجا است که انسان به وادی کفر کشیده می‏شود.

چرا وضع کفّار خوب است؟!

خود شما هم دارید می‏بینید که کفّار وضع مادّی‏شان خوب است؛ این به خاطر همین مسأله استدراج است. اگر کسی بگوید: کفّار با توجه به اینکه این‏همه گناه و فجور می‏کنند، چرا باز هم وضعشان خوب است؟ جوابش این است که خداوند آن‏ها را مبتلا به استدراج کرده و توفیق شکرگذاری را از آن‏ها گرفته است. این به ضرر آن‏ها است.

ریشه گرفتاری‏های مسلمین

مسلمان‏ها هم از این جهت مانند کفّار هستند که اگر نعمت به آن‏ها برسد و آن را در راه غضب الهی مصرف کنند، خدا برای توبه به آن‏ها مهلت می‏دهد، اگر توبه کردند که هیچ، وگرنه توفیق شکرگذاری از آن‏ها سلب شده و دچار استدراج می‏شوند. گرفتاری‏های ما هم از همین‏جا نشأت می‏گیرد که ما نعمت‏ها را، نعوذبالله در راه گناه صرف می‏کنیم و بعد مبتلا به انواع گرفتاری‏ها می‏شویم تا بیدار شویم و استغفار کنیم. این گرفتاری‏ها نیز، پس‏گردنی‏هایی است که خدا برای باز شدن چشم بنده‏اش می‏زند که بنده بگوید: خدایا غلط کردم که نعمتت را در بیراهه خرج کردم!

حال اگر نعمت را در مسیر غضب الهی خرج کردیم و وقتی هم که خدا برای بیدار شدنمان ما را به گرفتاری‏ها مبتلا کرد، باز هم چشم‏هایمان باز نشد و توبه و استغفار نکردیم، اینجا است که دچار استدراج شده و نعوذبالله به وادی کفر کشیده می‏شویم! من صریح می‏گویم تا جای هیچ بحثی باقی نماند.

جایگاه و ویژگی ماه شعبان

«استغفار کردن» کمک به «رحم?‏للعالمین» است!

امّا این مباحث را گفتم که یک تذکّر بدهم. ماه، ماه شعبان است. ماه، ماه استغفار است. ماه، ماه پیغمبر اکرم است. ما در روایات داریم که حضرت فرمود: «أَلَا إِنَّ شَعْبَانَ شَهْرِی فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَعَانَنِی عَلَى شَهْرِی‏» ماه، ماه من است؛ خداوند کسی را که در این ماه به من کمک کند، رحمت کند! این یعنی چه؟

پیغمبر چون رحم?‏للعالمین است، کارش این است که برای همه ما رحمت باشد و همه ما را مورد رحمت قرار دهد؛ ماه هم، ماه پیغمبر است؛ حال او می‏خواهد بندگان را شستشو داده و وارد دریای رحمت کند، پس از ما می‏خواهد که ما با استغفار و توبه، به او کمک کنیم تا او ما را شستشو دهد.

ماهِ شستشوی نبوی

پس این ماه، ماه شستشو است؛ ماه شستشوی نبوی است. ماهی است که پیغمبر امّتش را از گناهان شستشو می‏دهد و پیش خدا شفاعتشان را می‏کند. بیایید هرچه که، نعوذ بالله، کفران نعمت کردیم و بعد از آن هم استغفار نکردیم، الآن چشمانمان را باز کنیم و استغفار کنیم.

تناسب «آداب ماه شعبان» با «خصوصیّات صاحب ماه»

لذا شما ببینید، در اعمالی که به عنوان آداب این ماه وارد شده است، اوّل روزه آمده است، دوم یک استغفار ذکر شده است و سوم هم باز استغفار وارد شده است. به مفاتیح‏الجنان مراجعه کنید! برای این ماه دو استغفار ذکر شده است؛ یکی اینکه انسان هر روز هفتاد بار بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ» از خدا استغفار می‏کنم و از او طلب توبه دارم؛ و دیگری اینکه هر روز هفتاد بار بگوید: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ الْحَیُّ الْقَیُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ» از خدایی که جز او خدایی نیست، مهربان و بخشنده است، زنده و پاینده است، طلب مغفرت می‏کنم و توبه می‏نمایم. این‏ها به خاطر آن است که این ماه، ماه تطهیر نبوی برای امّت خویش است و پیغمبر می‏خواهد امّتش را تطهیر کند. این کار با استغفار امّت، بر پیغمبر آسان می‏شود.



نوشته شده توسط محمد امین جلیلوند 91/4/1:: 10:31 صبح     |     () نظر

 

در انتظار دیدنت همه دلها بیقرارند ..... ای تک ستاره بهشت حسرت به دلمان نزار


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

به امید روزی که متن تمام اس ام اس ها یک جمله باشد و آن : مهدی آمد

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

سر راهت در انتظارم ..... برده هجرت صبر و قرارم ...... جز ظهورت ای گل زهرا ..... به خدا حاجتی ندارم
کجایى اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت؟

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

ولادت سه نور ولایت بر شما مبارک

 

ماه میلاد سه پرچم دار عشق

 

دلبر و دلداده و دلدار عشق

 

ماه میلاد سه ماه عالمین

 

سید سجاد و عباس و حسین(ع)

 

 

 

اس ام اس تیریک نیمه شعبان

 


سه نور آمد به عالم پر ز احساس

 

معطر هر سه از عطر گل یاس

 

سه نور تابناک آسمانی

 

حسین بن علی ، سجاد و عباس

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

دامن علقمه را عطر گل یاس یکی است

 

قمر بنی هاشمیان در همه ناس یکی است

 

سیر کردم عدد ابجد و دیدم به حساب

 

نام زیبای اباصالح و عباس یکی است

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 


شعبان شد و پیک عشق از راه آمد

 

عطر نفس بقیه الله آمد

 

با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسین

 

یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

شعبان بهانه ای است برای دوستی با خدا ، لحظه هایت سرشار از این دوستی باد.

 

 

 

اس ام اس تبریک نیمه شعبان

 

 

 

خدایا !

 

تو آنچنانی که من دوست دارم...

 

پس مرا آنچنان کن که تو دوست داری

 

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه امین

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

کاش می شد اشک را تهدید کرد مدت لبخند را تمدید کرد

 


کاش می شد در میان لحظه ها لحظه ی دیدار را نزدیک کرد

 


میلاد نور پیشاپیش مبارک

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

3) آن که بی باده کند جان مرا مست کجاست ؟ آن که بیرون کنداز جان و دلم دست کجاست؟

 

 

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

آن که سوگند خورم جز به سر او نخورم آن که سوگند من و توبه ام اشگست کجاست

 

 

 

اس ام اس تبریک نیمه شعبان

 

 

 

کجایى اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت؟

 


 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

 

 

در کودکی خوانده بودیم" آن مرد درباران آمد"؛ غافل ازاینکه تاآن مردنیاید، باران نمی بارد


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمد امین جلیلوند 91/4/1:: 10:27 صبح     |     () نظر

محمد صلی الله علیه و آله و هویت نوپدید

 

محمد صلی الله علیه و آله را نباید تنها رسول عربی دانست که شکوه حضور پیامبرانه او برای همیشه انسان و انسانیت بوده است. پیامبری که جز سرنوشت جان‌ها سرنوشت دل‌ها را نیز در قبضه داشت.

از سویی حضور تاریخی ایشان در نقطه‌ای تاریخی و در بستری جغرافیایی امری ناگزیر بوده است که خود باعث نگاهی مقطعی در تاریخ اسلام به شخصیت و سیره ایشان است.

نگاهی که البته به خاطر فرازمانی و فرامکانی بودن حضرت محدود به انسان آن روزگار نمی‌شود. اما شناخت آن در بستر زمانی و مکانی خودش حائز اهمیتی بسیار است.

اینجا یثرب است، محله‌های فقیرنشینی که حالا ریگ کوچه‌هایش همه عطر نام جدید خود را داد می‌زنند. اینجا «مدینة النبی» است. کنار خانه ابو ایوب انصاری که پیامبر بعد از هجرتش که تا امروز مبدأ هجرت ماست منزل گرفته و قرار است مسجدی ساخته شود. نخستین مسجد، می‌بینید همه دست به کارند، مهاجر و انصار ندارد. کار است و کار عشق است و عشق.

عمار یاسر است که سرود و رجزها را می‌شکند، پشتش از آن همه خشتی که بر آن گذاشته‌اند خم شده؛ داد می زند: یا رسول الله کشتند مرا، باور کنید خودشان این همه باری که بر دوشم گذاشته‌اند را نمی‌کشند.

پسر سمیه، اینها تو را نمی‌کشند، تو را آن دسته ستمکار خواهند کشت.»»

چه لبخندی می‌زند این مسلمان عاشق، شاید خاطر سمیه و یاسر را به یاد آورده، دوباره همه سرگرم کارند تا دیوارهای خانه خدا را بالا بیاورند، علی علیه السلام رجز می‌خواند.

لایستوی من یعمرالمساجدا / یداب فیه قائماً و قاعدآً / و من یری عن الغبار حائراً - هیچ گاه کسی که با کوشش تمام در حال قیام و قعود به کار ساختمان مسجد مشغول است با کسی که روی خود را از خاک و غبار می‌گرداند برابر نیست.

عمار از زبان علی یاد می‌گیرد و پشت سر هم تکرار می‌کند، به کسی برمی‌خورد؛ رو به عمار می‌گوید؛ ای پسر سمیه! شنیدم حرف‌هایی گفتی، به خدا قسم فکر کردم با عصایم بینی‌ات را خرد کنم

پیامبر صلی الله علیه و آله شنید، برافروخت: «اینها را به عمار چه؟! او آنها را به بهشت می‌خواند و آنها او را به آتش. عمار پوست میان دو چشم و بینی من است...»

عمار، عمار، عمار ...

مدینه در خطر است. یهود، بنی وائل، قریش، بنی غطفان. همه با هم متحد شده‌اند تا دیگر اسلام و مسلمانی نباشد.

هنوز تلخی سایه شکست احد از سپاه سه هزار نفری قریش باقی است، که ده هزار مرد جنگی به سوی مدینه روانه‌اند. خشکسالی است. آسیب پذیرترین منطقه شمال مدینه است. پیامبر صلی الله علیه و آله به دنبال تدبیری با اصحاب مشورت می‌کند.

سلمان که پیامبر از بندگی و غلامی نجاتش داده پیشنهاد حفر خندق را می‌دهد. نقشه حفر خندق کشیده شد و قرار است هر چند زرع را گروهی حفر کنند، سلمان با بازوان نیرومند خود مؤمنانه تلاش می‌کند. مهاجر و انصار را خوش طبعی افتاده، هر گروه او را از آن خود می‌دانند.

رسول الله می‌بیند و می‌شنود، لبخند می‌زند و شانه سلمان را مانند دلش می‌تکاند؛ «السلمان منا اهل البیت» - سلمان از خاندان ماست.

انگار تمام نخلستان‌های مدینه را به دهقان زاده پارسی بخشیده‌اند؛

سلمان، سلمان، سلمان...

الله اکبر، الله اکبر، اشهد ان لااله الاالله ... سیل خروشان جمعیت چه عاشقانه از همه سو به سمت مکه سرازیر است. چه کسی بر بام کعبه جرأت ایستادن کرده، این بلال بن رباح سیاهپوست است. غلام زاده‌ای که سنگ‌های داغ و تفتیده ظهر هنگام مکه چه بوسه‌ها که بر بدنش نزده‌اند، وقتی که می‌خواستند از لات و منات و عزی بگوید و او احد، احد می‌گفت. حالا نماز ظهر است و پیامبر او را بر بام کعبه می‌خواند که در گوش تمام تاریخ فریاد بزند، شهادت بر بزرگی و یگانگی خداوند را . خالدبن اسید می‌گوید: سپاس خدای را که پدرم ابو عتاب زنده نبود تا این روزگار را ببیند که پسر رباح بر بام کعبه رود.

جبرییل دردهای جاهلی آنان را برای پیامبر خبر آورد. پیامبر حرفشان را که در غیر حضور او گفته بودند به ایشان باز گفت؛ خالدبن اسید، مسلمان شد و توبه کرد..

بلال، بلال، بلال...

و قدیمی‌ترین بتی را که عرب می‌پرستید، «مناب» بود و عرب به نام وی «عبد منات» و «زید منات» نامگذاری می‌کرد ... و همین منات است که خدای (عزوجل) از او یاد کرده و فرموده است «و مناة الثالثه الاخری» و «منات» از آن هذیل و خزاعه بود و قریش و عرب همگی او را بزرگ می‌شمردند و این بزرگداشت همچنان بود تا پیامبر صلی الله علیه و آله در سال هشتم هجرت، همان سالی که خدای تعالی مکه را برایش گشود... نگون سارش ساخت... .

شاید این تحلیل که اگر پیامبر تمام تبلیغ خود را مبنی بر گسترش اسلام بر جمعیت اشراف و ثروتمندان بت مدار (و نه الزاماً بت پرست) مکه و اصولاً شبه جزیره عربستان متمرکز می‌کرد، اقبال بیشتری برای رواج اسلام پیدا می‌شد، با توجه به تاریخ پرنشیب و فراز اسلام در آغاز سخن چندان قابل دفاع به حساب نیاید و حتی پرسش و طرح مسأله نیز نابخردانه تلقی شود اما با کمی تأمل در همان زوایای پرفراز و نشیب متوجه می‌شویم که حداقل طرح این مسأله ما را به آگاهی بیشتر از سیره حضرت می‌رساند.

این که برده سیاه پوستی مانند بلال بن ابی رباح حبشی بر بام کعبه - که عالی‌ترین و مقدس‌ترین مکان در نزد مسلمانان است - برود و ندای توحید را فریاد بدارد، یا دهقان زاده جست جوگر حقیقت - سلمان فارسی- که در تحری حقیقت به غلامی یهودی دچار شد، منّا اهل البیت شود، یا کنیززاده‌ای چون عمار یاسر از قربت، پوست میان دو چشم پیامبر خوانده شود.

و هزاران شاهد دیگر همه و همه گویای تنها یک نکته می‌تواند باشد که کارکرد اصلی تبلیغ و ترویج اسلام آن گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله خواستند تمام اولویت خود را در پرورش و به دست آوردن افراد مکتبی و مومنانی از این دست می‌داند.

تحلیل این که مشرکان اصلی مکه - که منظور همان سرکردگانی چون ابوجهل و ابوسفیان است وگرنه عوام مشرکین کالانعام و بل هم اضل تابع نتیجه عملی تئوری بت مداری که همان بت پرستی است، بودند - با تئوری بت مداری در اصل دغدغه وجودی حتی منات را هم نداشتند، نگاه زیاد دقیقی را نیز نمی‌طلبد، چرا که با فتح مکه و غیر از فتوحات دیگر است که سرکردگان بت مدار که دیگر حاصلی برای بت‌های خود نمی‌بینند با تسلیمی که نمایانگر اصل بی‌اعتقادی به توانایی بت‌هاست، مسلمان می‌شوند و البته اسلامی که به نوعی می‌خواهند در این دین نیز خدا همان بتی باشد که از قبل آن بتوان به استثمار و استعمار از طریق حکومت خدا بر مردم پرداخت.

با این اوصاف بت مداری اشراف مکه چیزی جز اسباب معیشت و سلطه انگاری یک شیء توتم شده - توسط اشراف مشرک مکه - نبود و این خود مهمترین منافات را با به دست آوردن مکتب سلمان و بلال و عمار پروری دارد که رسول الله صلی الله علیه و آله در پی آن بود.

گفتیم اشراف بت مدار مکه بعد از ناچاری و این که گریزی از نیروی قاهر مسلمانان صدر اسلام نداشتند، مزورانه رو به اسلام آوردند و اگرچه پیامبر صلی الله علیه و آله با سیاست «تألیف قلوب» و ... سعی در جذب بیشتر آنها کرد که البته پرداختن و تحلیل آن در «این زمان» را باید به «وقت دگر» گذارد. اما نکته اصلی در این جاست که این گروه حتی با اسلام آوردن خود چه در زمان حیات مبارک پیامبر و چه بعد از رحلت ایشان - که به نوعی می‌توان گفت تازه آغاز دوره‌ای جدید بود - دست به بازخوانی بت مدارانه خود از اسلام زد.

غزوه‌هایی که گاه بعضی از سپاه از همان اواسط اردو برمی‌گشت، توطئه‌های مکرر ترور، پیمان شکنی‌های متحدان که به صراحت و در خفا دخالت ایادی داخلی در آن آشکار بود تا مخالفت صریح با فرماندهی اسامه بن زید در روزهای پایانی زندگی رسول الله صلی الله علیه و آله از جمله نشانه‌های حرکت این گروه در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

اما بلافاصله بعد از رحلت پیامبر ما شاهد باژگونه شدن حتی بعضی از ارزش‌های اصیل و نص اسلامی می‌شویم و این چیزی جز تلاش - این بار آشکار - همان گروه نیست که حتی توانستند بعضی از نهادهای مرجع و حتی اجرایی را نیز از آن خود کنند و به این ترتیب عمارها و سلمان‌ها و ابوذرها به عنوان اصلی‌ترین دستاوردهای عینی روزگار رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله در انزوای خاموشی و کوشش مبارزه از الگو شدن خارج شده و نوعی از انحراف از همان رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در جامعه اسلامی ریشه دواند که خیلی زود نیز با آغاز حکومت معاویه تبدیل به درختی تنومند و تنومندتر شده و باروری آن را در حکومت امویان و عباسیان به نظاره می‌نشینیم.

در اینجا ذکر این مسأله شاید بسیار قابل اهمیت باشد که تنها این خط امامت است که با وصل به جریان کر نبوت تکوینی توانست ریشه‌های اصیل اسلام و باور و تفکر اسلامی را حفظ کند و محمد صلی الله علیه و آله را که در پاسخ به علی از شیوه زندگی خود آن گونه توصیف می‌کند که گویی ذات خود اسلام است که در وجود صاحب کرامت چراغ مصطفوی فروزان شده است با ولایت و امامت یگانه می‌داند، وقتی حضرت می‌فرمایند «معرفت، اندوخته من است. خرد، بنیاد مذهب من است.» دوستی، اساس کار من است. شوق خنگ رهوار من است. یاد او مونس دل من است. اعتماد گنجینه من است. غم، رفیق من است. دانش سلاح من است. شکیبایی، ردای من است. رضا غنیمت من است. فقر، فخر من است. پارسایی پیشه من است. یقین توان من است. راستی، شفیع من است. پرستش، سرمایه کفایت من است. کوشش سرشت من است. نماز، شادی من است.»

دقیقاً بعد از رحلت پیامبر است که به قول سلمان با «انجام دادن و ندادن» آن چه رسول الله از آنان در اشارات و حتی دستورات مکرر خواسته بود، انحراف از معیار آن دسته از مسلمانان که ذکرشان رفت به وضوح قابل تماشا شد و از آن نمونه است.

زنانی که پیامبر آنها را برکت و قرة العین معرفی کرده، دست او را در غزوه‌ها و سریه‌ها و در موقعیت‌های اجتماعی درخور شخصیتش گرفته و با نزول سوره‌هایی اختصاصی برای آنان - سوره‌ای با عنوان اختصاصی مردان در قرآن مجید وجود ندارد - نگاهی دیگر به او بخشیده شده است، درست ده سال بعد از رحلت پیامبر توسط حاکم مسلمین به حبس در خانه و بی‌خردی محکوم می‌شود.

می‌گویند برای موفقیت با زنت مشورت کن و برخلاف آن عمل نما و وقاحت به آن جا می‌رسد که حتی به بزرگ بانوی مقدس اسلام توهین شود و «بضعة رسول الله» آزرده شود. یا در مباحث دیگر نیز با مخالفت با احکام وضع شده توسط پیامبر، قضاوت‌های خارج از حدود و ثغور احکام اسلامی و گسترش فتوحات به هر قیمتی به این انحراف بال و پر می‌دادند.

 

مآخذ:

- کتاب الاصنام، هاشم بن محمد کلبی- ترجمه جلالی نائینی ص 110

- محمد از ولادت تا وفات؛ دکتر علی شریعتی، دکتر سیدجعفر شهیدی ص 97 و ص


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمد امین جلیلوند 91/3/30:: 11:37 صبح     |     () نظر
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >