پيام دوستان
+
از پيله بيرون آمدن گاهي رهايي نيست
در باغ هم پروانه ي غمگين گرفتار است
اين کشور آن کشور ندارد حس دلتنگي
ديوار با هر طرح و نقشي باز ديوار است
دبيرستان انصاري
ديروز 6:59 عصر
+
آرزو دارم دلتون مثل بهار
پرشود از لحظه هاي ماندگار
زندگي خالي،از اندوه و غم...... شادماني بيشمار
روز بهاري تون گلبارون
دبيرستان انصاري
ديروز 6:59 عصر
+
سلام ورحمت خداي بر دوستان جان / گفت : پندم بده . شنيد : عجب دارم ازکسي که جواهر از غارت دزدان حفظ مي کندولي ايمانش را ازغارت شيطان ايمن نميدارد.
* راوندي *
103/1/6
+
صداي راديو ونور کم آشپزخانه صداي يواش وآرام مادر که بچه ها کم کم سحر شده خواب نمانيد..خدايا شکر رمضان ديگر ميهمان شديم . تمام سالها از عالمان بي عمل گريزان، از درد پروران جامعه گريزان، از نگاههاي بي غم خلق گريزان بوده وهستم اما . خدا را شکر دين گريزان نشده ام
*ترخون بانو*
103/1/1
+
هر آن چه در قلب ميگذرد را
نميتوان گفت،
براي همين خدا آه،
اشک،
خواب طولاني،
لبخند سرد و
لرزش دستان را خلق کرد...
sobhan
102/12/18
هرانچه أز نظرت ميگذرد پژواك رفتار خوب و بد توست اگر باورت اين بود كه لايق زنده بودني پس باخاطر قرص فرداي موعود را أز نظرت مي گذراني و اگر أز مسير منحرف شدي بازهمان خاطرات شيرين زندگيت را صدبار مطمئن تر در پيش مي گيري انچه در تصور جاريست چه خوب چه بد چه بلرزي چه به خواب طولاني متوسل شوي فرقي بهال ذهن پوياي تو ندارد رو فقط زمان ابتلايت به تقديرت را خالي أز تكاپوي انچه أز دهنت گذشته مي نمايي
+
[تلگرام]
برخي آدمها شمارا ترک مي کنند،
اما اين پايان داستان شما نيست.
اين پايان نقش آنها در داستان شماست…
sobhan
102/12/18
+
در کنج دلم عشق کسي خانه ندارد
کس جاي در اين خانه ويرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداري ديوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرت کش مانيست
آن شمع که ميسوزد و پروانه ندارد
کفش هاي مکاشفه
102/12/14
+
کلماتي که از دهانِ شمابيرون مي آيد
ويترينِ فروشگاهِ شعورِ شماست
پس واي بر جمعي که لب را
بي تامل وا کنند
چرا که کم داشتن و زياد گفتن
مثلِ نداشتن و زيادخرج کردن است...
کفش هاي مکاشفه
102/12/14
+
نم نم، آهسته آهسته، صداي پايت را حس ميکنم ميدانم در همين نزديکي هستي، پنهان شده در تقويم دل من،،، مرا به حال خودم رها کرده اي يا ميخواهي مثل زمان کودکيم از پشت ديوار بيايي يکهو بگويي ديدمت من برنده ام سک سک.... با تو هستم 1403 ميبينمت حتي اگر پشت غم هايم پنهاني.. خيال ميکنم شبي دلت هواي من خواهد کرد
دبيرستان انصاري
102/12/4
+
آدميزاد است دوست دارد دق کند، گاه گاهي گوشه اي بنشيند و هق هق کند
با خودش خلوت کند از دست بي کس بودنش
هي شکايت از خودش از خلق و از خالق کن
من شدم اين روز ها خورشيد سرگردان که حيف
در پي ات بايد مکرر مغرب و مشرق کند
آنقدر با چشم هايت دلبري کردي که شيخ
جرات اين را ندارد صحبت از منطق کند
حد بي انصاف بودن را رعايت کن برو
ماندن تو مي تواند شهر را عاشق کند
دبيرستان انصاري
102/12/4
+
زندگانيم و زمين زندان ماست
زندگاني درد بي درمان ماست
راندگانيم از بهشت جاودان
وين زمين زندان جاويدان ماست
گندم آدم چه باما کرده است
کآسياي چرخ سرگردان ماست... استاد شهريار
دبيرستان انصاري
102/12/4