بدون تردید همه ما خیر و صلاح فرزندان مان را می خواهیم . همه می خواهیم تجارب زندگی مان را به آنها منتقل کنیم و همه می خواهیم فرزندان مان طوری بار بیایند که اشتباهات ما را تکرار نکنند.اما همگی اذعان به این مطلب داریم که پرورش کودکان کار پیچیده ای است. به خاطر ویژگی های متفاوت کودکان، هیچ دستورالعمل خاصی برای پرورش همه آنها وجود ندارد. هر کودک برای رشد، بنا به خصوصیات فردی و محیطی اش به روشی متفاوت از دیگر کودکان نیازمند است. آنچه مشاوره می نامند تنها بخش کوچکی را شامل می شود. اما شرایطی برای پرورش بهتر کودکان لازم و ضروری است.
مخصوصاً وقتی روانشناسان خانواده از این شرایط برای شناسایی بهترین پدر و مادرها استفاده می کنند:
واقعیت، تلخ یا شیرین، این است: ما تنها زمانی اجازه داریم از بخش عمده مسؤولیتمان به عنوان والدین چشم پوشی کنیم که کودکانمان را تشویق کنیم خود کارهای شخصی شان را انجام دهند، به آنها بیاموزیم که مستقل بیندیشند، مشکلات شخصی شان را حل کنند و توانایی هایشان را به طور کامل بشناسند و باور کنند.
متأسفانه تعدادی از والدین کارهایی را برای کودکشان انجام می دهند که او به راحتی از عهده انجام آن بر می آید. برای آنکه کودکانمان آسوده باشند و ناراحت نشوند، وظیفه ماست آنها را در مشکلات یاری کنیم و آنها را رهایی بخشیم. اما این کارمان باید به گونه ای باشد که به او بیاموزیم از اشتباه خود درس بگیرد. کودک 2 ساله ما توانایی آن را دارد که خود لباس بپوشد. البته باید به او آموخت چگونه این کار را انجام دهد و لباسهایی در اختیارش گذاشت که پوشیدن و در آوردن آن راحت باشد. هنوز خیلی از والدین، تا وقتی که کودکشان به مهدکودک برود خود لباس به کودکشان می پوشانند. در آنجاست که کودک، این فرصت را می یابد استعدادهای خود را گسترش دهد، تواناییهای خود را بشناسد و حتی از به کار بردن آنها لذت ببرد. همین طور، باید کودکان را تشویق کرد رفتارهای اشتباهشان را بررسی کنند و به یک نتیجه درست برسند. فرض کنید برای مثال یک کودک، دوچرخه اش را در کوچه رها می کند. مطمئناً، برای والدین وسوسه انگیز است که دوچرخه او را سر جای خود بگذارند. اما بهترین کار آن است که کودک را از عواقب این کار با چنین پرسشهایی آگاه کنند: «فکر می کنی برای دوچرخه ات که توی کوچه انداختی چه اتفاقی می افتد؟» اگر شانس یارتان باشد او با این پرسش درباره آن فکر خواهد کرد و به این نتیجه می رسد بهتر است دوچرخه را سرجای خود بگذارد.
کلمات کلیدی:
دو رباعى منسوب به امیرالمؤمنین [على] علیهالسلام در دیوان منسوب به ایشان [است]، در یکى مىفرماید: «براى من سنگ کشى از قلّههاى کوه ـ یعنى چنین کار سختى ـ گواراتر و آسانتر است از اینکه منّت دیگران را به دوش بکشم»
به من مىگویند: در کار و کسب ننگ است؟ و من مىگویم: ننگ این است (مىدانیم على علیهالسلام همین کارهایى را که ما اسمش را عملگى مىگذاریم، انجام مىداد. مثل حفر چاه و قنات، کشت درخت، آباد کردن باغها و احیانا کار به شرط مزد گرفتن، هرچند براى غیر مسلمان. گاهى على علیهالسلام در باغهاى مدینه مىرفت و براى بنىقریظه و بنىالنّضیر که یهودیان مدینه بودند، کار مىکرد و مزد مىگرفت و با آن پول، زندگى مىکرد. قهرا چنین انسانى مورد تهاجم قرار مىگیرد که تو [عار نمىکنى] از چنین کارها؟!
در رباعى دیگر مىفرماید: اگر مىخواهى آزاد زندگى کنى، مثل برده زحمت بکش و آرزویت را از مال هرکسى که باشد، بِبُر. نگو اینکار مرا پست مىکند؛ زیرا از مردم خواستن، از هر چیزى بیشتر ذلّت مىآورد.
وقتى که از دیگران بىنیاز باشى، هر کارى داشته باشى، از همه مردم بلند قدرتر هستى
کلمات کلیدی:
شهید مطهری در کتاب تعلیم و تربیت در اسلام درباره اهمیت کار و جهاد اقتصادی در نگاه اسلام و پیشوایان دین می نویسد: بىکارى، در اسلام مردود و مطرود است و کار به عنوان یک امر مقدّس شناخته شده است....
در زبان دین، وقتى مىخواهند تقدس چیزى را بیان کنند، به اینصورت بیان مىکنند که خداوند فلان چیز را دوست دارد. مثلاً در حدیث وارد شده است: «اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ المُومِنَ المُحتَرِف؛ خداوند مؤمنى را که داراى یک حرفه است و بدان اشتغال دارد، دوست دارد» یا اینکه گفتهاند: «اَلکادُّ عَلى عِیالِهِ کَالمُجاهِدِ فى سَبیلِ اللّهِ؛ کسى که خود را براى اداره زندگى[اهل و عیالش] به مشقّت مىاندازد، مانند کسى است که در راه خدا جهاد مىکند.» آن حدیث نبوى معروف نیز فرموده است: «مَلعون مَن اَلقى کَلَّهُ عَلَى النّاسِ»؛ هر کسى که بىکار بگردد و سنگینى [اقتصادى] خود را بر دوش مردم بیاندازد، ملعون است و لعنت خدا شامل اوست. این حدیث در وسائل و بعضى کتب دیگر است. حدیث دیگرى در «بحار» و برخى کتب دیگر هست که وقتى در حضور مبارک رسول الله صلىاللهعلیهوآله درباره کسى سخن مىگفتند که فلانى چنین و چنان است، حضرت مىپرسید: کارش چیست؟ اگر مىگفتند کار ندارد، مىفرمود: «سَقَطَ مِن عَینى؛ یعنى در چشم من دیگر ارزشى ندارد». در این زمینه متون زیادى داریم. در همین کتاب کوچک «داستان راستان» از حکایات و داستانهاى کوچکى که از پیامبر و امیرالمؤمنین على علیهالسلام و دیگر ائمه علیهمالسلام نقل کردهایم، فهمیده مىشود که چقدر کار کردن و کار داشتن از نظر پیشوایان اسلام مقدّس است. درست برعکس آن چیزى است که در میان برخى متصوّفه و زاهد مآبان و احیانا در فکر خود ما رسوخ داشته است که کار را فقط در صورت بیچارگى و ناچارى درست مىدانیم.
یعنى هر کسى که کارى دارد، مىگوییم این بیچاره محتاج است و مجبور است که کار کند. فى حدّ ذاته، آن چیزى که آن را توفیق و مقدس مىشمارند، بىکارى است که خوشا به حال کسانى که نیاز ندارند کارى داشته باشند. حال کسى که بیچاره است، دیگر چه کار مىتوان کرد؟ در صورتى که اصلاً مسئله نیاز و بىنیازى مطرح نیست.
یعنى هر کسى که کارى دارد، مىگوییم این بیچاره محتاج است و مجبور است که کار کند. فى حدّ ذاته، آن چیزى که آن را توفیق و مقدس مىشمارند، بىکارى است که خوشا به حال کسانى که نیاز ندارند کارى داشته باشند. حال کسى که بیچاره است، دیگر چه کار مىتوان کرد؟ در صورتى که اصلاً مسئله نیاز و بىنیازى مطرح نیست.
اولاً کار یک وظیفه است. حدیث «مَلعُون مَن اَلقى کَلَّهُ عَلَى النّاسِ» ناظر به این جهت است، ولى ما اکنون درباره کار از این نظر بحث نمىکنیم که کار یک وظیفه اجتماعى است و اجتماع حقّى برگردن انسان دارد و یک فرد هرچه مصرف مىکند، محصول کار دیگران است. اگر نظریه مارکسیستها را بپذیریم، اساسا ثروت و ارزش و هر چیزى که ارزش دارد، تمام ارزشش به کارى بستگى دارد که در راه ایجاد آن انجام گرفته است. یعنى کالا و کالا بودن کالا در واقع تجسّم کارى است که روى آن انجام شده است. حال اگر این نظریه صد در صد درست نباشد، هر چیزى که انسان مصرف مىکند، دست کم مقدارى از ارزش آن در برابر کارى است که روى آن انجام گرفته است. لباسى که مىپوشیم، غذایى که مىخوریم، کفشى که به پا مىکنیم، مسکنى که در آن زندگى مىکنیم، هرچه را که نظر کنیم، مىبینیم در نتیجه کار دیگران غرق هستیم. کتابى که جلومان گذاشته و مطالعه مىکنیم، محصول کار دیگران است؛ آنکه تألیف کرده؛ آنکه کاغذ ساخته؛ آنکه چاپ کرده؛ آنکه جلد نموده و غیره. انسان در اجتماعى که زندگى مىکند، در محصول کار دیگران غرق است و به هر بهانهاى بخواهد، از زیر بار کار شانه خالى کند، همان فرموده پیامبر است که سنگینى او روى دوش دیگران هست بدون اینکه کوچکترین سنگینى از دیگران به دوش گرفته باشد
کلمات کلیدی:
در قضیه 9 دی سال 88 یک نکته اساسی وجود دارد و آن نکته بر می گردد به هویت و ماهیت انقلاب یعنی همان روحی که حاکم بود بر اصل انقلاب ما و حضور عظیم بی نظیر تاریخی در سال 57 - در 9 دی این روح به شکل بارزی نشان داده شد - به طوری که جای انکار و تردید و تأمل را برای هیچکس از بدخواهان، دوستان، دشمنان و دیگران باقی نگذاشت. آن روح چه بود؟ روح دیانت حاکم بر دلهای مردم. پس اینجا ما دو عنصر در کنار هم داریم: یک عنصر عنصر مردم است که مردم در هر کشور و جامعه ای، اگرچنانچه همت کنند، بصیرت به خرج بدهند، عمل کنند و وارد میدان بشوند؛ همه مشکلات را می توانند حل کنند. یعنی بزرگترین کوهها در مقابل حضور مردم از بین می رود. می توانند کوههای بزرگ را جابجا کنند؛ این یک حقیقت آشکاری است که بسیاری از تحلیل گران اجتماعی این حقیقت را درست لمس و درک نکرده اند اما ما این را لمس کرده ایم.
.برای ادامه اینجارالینک کنیدالبته همه می دانیم که دلها دست خداست. آورنده مردم به عرصه
کلمات کلیدی:
شرق شناسان و مورخان متفق القولند که ایرانیان نزدیک به ? هزار سال است که شب یلدا آخرین شب پاییز و آذر ماه را که درازترین و تاریک ترین شب در طول سال است تا سپیده دم بیدار می مانند، در کنار یکدیگر خود را سرگرم می کنند تا اندوه غیبت خورشید و تاریکی و سردی روحیه آنان را تضعیف نکند و با به روشنی گراییدن آسمان (حصول اطمینان از بازگشت خورشید در پی یک شب طولانی و سیاه که تولد تازه آن عنوان شده است) به رختخواب روند و لختی بیاسایند.
مراسم شب یلدا (شب چله) از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و جشن «ساتورن» خوانده می شد. جشن ساتورن پس از مسیحی شدن رومی ها هم اعتبار خود را از دست نداد و ادامه یافت که در همان نخستین سده آزاد شدن پیروی از مسیحیت در میان رومیان، با تصویب رئیس وقت کلیسا، کریسمس (مراسم میلاد مسیح) را ?? دسامبر قرار دادند که چهار روز و در سال های کبیسه سه روز بیشتر از یلدا (شب ?? دسامبر) فاصله ندارد و مفهوم هر دو واژه هم یکی است. از آن پس این دو میلاد تقریباً باهم برگزار می شده اند.
آراستن سرو و کاج در کریسمس هم از ایران باستان اقتباس شده است، زیرا ایرانیان به این دو درخت مخصوصاً سرو به چشم مظهر مقاومت در برابر تاریکی و سرما می نگریستند و در خور روز؛ در برابر سرو می ایستادند و عهد می کردند که تا سال بعد یک نهال سرو دیگر کشت کنند.
کلمات کلیدی: