عصرایران ؛ امیرهادی انواری - جشن سوری و یا آنچه ما امروز آن را چهار شنبه سوری میخوانیم ، جشنی است که مانند بیشتر جشن های ایرانی که به ستاره شناسی بستگی دارند مبدا همه حساب های علمی و تقویمی است .
در آن روز در سال 1725 پ م زرتشت بزرگترین حساب گاه شماری جهان را نموده و کبیسه پدید آورده و تاریخ کهن را درست و منظم کرده است (1).
بر خلاف بعضی از مناسبت ها این مناسبت سر منشا ای کهن و باستانی در تاریخ این آب و خاک دارد ، و پر هجو نیست اگر بگوییم از اهمیتی به مراتب بالاتر از نوروز بر خوردار بوده است .
ازین رو شاید از آنچه که بایسته این مناسبت تاریخی بوده کمتر به آن توجه شده !
بر ماست که دست کم در مورد بعضی نکات برجسته آن بیشتر از آنچه تا حال میدانسته ایم بدانیم.
جشن سوری تنها یک جشن ساده نیست ، جشن سوری یک یاد آوری از گوشه ای از تاریخ غرور آور این آب و خاک است .
جشن سوری یا چهار شنبه سوری
در کتاب تاریخ بخارا(2) اشاره شده که منصور بن نوح از شاهان سامانی در نیمه اول سده چهارم هجری این جشن را برگزار می کند که موجب آتش سوزی در قصر او نیز می شود . :
«..... و چون امیر سدید منصور بن نوح به ملک بنشست اندر ماه شوال سال سیصد و پنجاه به جوی مولیان ، فرمود تا آن سرای ها را دیگر بار عمارت کردند و هر چه هلاک و ضایع شده بود بهتر از آن به حاصل کردند . آن گاه امیر سدید به سرای بنشست و هنوز سال تمام نشده بود که چون شب سوری چنانکه عادت قدیم است ، آتشی عظیم افروختند . پاره ای آتش به جست و سقف سرای در گرفت و دیگر باره جمله سرای بسوخت و امیر سدید هم در شب به جوی مولیان رفت .....»
آنچه از این بخش برداشت می شود این است که بطور یقین این جشن در 350 هجری و در ماه شوال که مصادف با پایان سال شمسی بوده توسط یکی از شاهان سامانی در بخارا و جوی مولیان برگزار شده است و آنجا که نگارنده به «عادت قدیم است» اشاره میکند مشخص میشود که این جشن از سالها و بلکه سده های پیش در ایران رایج بوده است.اما هیچ اشاره ای به روز آن نشده ، یعنی شب چهار شنبه سوری .
امروزه ما مردم ایران هر ساله به شکل های مختلف جشن چهار شنبه سوری را برگزار می کنیم ، در جای جای ایران این جشن به صورت های مختلف برگزار می شود که نسبت به آنچه اصل آن بوده تفاوت های بسیاری دارد .
در شهر های بزرگ به نظر می رسد که رسوم و آداب اصیل جشن سوری رو به فراموشیست و آنچه بدان تبدیل شده یک فستیوال جدید است که هیچ ربطی به اصل جشن سوری ندارد! ( البته باید یاد آور شد هنوز در شهرستان ها و شهر های کوچک و روستا ها پیوند هایی بین چهار شنبه سوری و خود جشن سوری دیده میشود که در ادامه به آنها اشاره خواهیم کرد ) .
تا به حال بر اساس تحقیقات محققین و پژوهشگران هیچ سند تاریخی برای روز دقیق برگزاری جشن سوری در زمان باستان بدست نیامده است .
بر این اساس در ایران باستان زمان جشن سوری نمی توانسته در شب چهار شنبه بوده باشد ، چرا که اصلا شنبه و چهار شنبه و آدینه ای برقرار نبوده !
همچنین منوچهری دامغانی نیز در یکی از اشعار خود به نحسی این روز اشاره کرده و گفته : چهار شنبه که روز بلاست باده بخور
بسا تکین می خور تا به عافیت گذرد
چنان که از نظر گذشت چهار شنبه در تقویم تازی دارای خصوصیات منحوس بود.( مثل روز 13 فروردین )
شاید به همین جهت بوده که مردم سعی داشتند شب چهار شنبه آخر سال را به جشن و پایکوبی بگذرانند و دست از کسب و کار بکشند تا بدین شکل از نحسی آن در امان باشند ! و جشن سوری بهترین بهانه برای برگزاری این فراغت بوده ، همانند آنچه مردم در سیزده فروردین انجام میدهند ، با این تفاوت که جشن سوری دارای پیشینه بسیار غنی تاریخی و اعتقادی میباشد .
پس شاید بعد ها به همین دلیل جشن سوری را به شب چهار شنبه نحس آخر سال انتقال دادند .
یکی از حدس ها نیز این است که شاید به این دلیل بوده که از آن پس مردم ایران که دوستدار اهل بیت رسول اکرم (ص) و حضرت سید الشهدا هستند ، آن شب را پاس می دارند و به یاد آن شب چهار شنبه را با جشن سوری همزمان جشن می گیرند ، که در آن شب دوستداران واقعی حضرت سید الشهدا شناخته شدند .
یک عقیده کهن ایرانی
اعتقاد مردم باستان فروهر ها (7) به مدت ده شبانه روز از جایگاه اصلی و آسمانی خود به شهر و دیار خود فرود آمده و میان بازماندگان زندگی می کنند . تا پیش از روز بیست و پنجم اسفند ماه که در شب آن ، یعنی شب بیست وششم فروهر ها فرود می آیند .
در این روزها بازماندگان لباس نو تهیه می کنند و در اتاق ها به ویژه اتاق درگذشتگانشان نقل و نبات و شیرینی و میوه و سبزی و گل و کتاب مقدس و شمع روشن و چوب های خوشبو در سفره می نهند . کدورت ها و نقارها را بر طرف می کنند بهآن امید که چون روان درگذشتگان به میان آنان آمدند شاد و راضی باشند و به بازماندگان دعا و برکت عنایت کنند .
در این شبها مردم بر سر بامها برای راهنمایی روان درگذشتگانشان آتش روشن میکردند تا در فروغ و روشنای آن آتش ، روان درگذشتگان در روشنایی وارد خانه بازماندگان شوند ، همچنین رسم بوده که کنار آن آتش که بر پشت بام روشن میکردند خوراک های ویژه ای نیز قرار دهند .
کلمات کلیدی:
از مبعث خاتم الانبیا تا مبعث خاتم الاوصیا؛
از بعثت محمد تا برانگیخته شدن محمد؛
از آغازى غریبانه تا آغازى دیگر:
«بَدَاَ الاسلام غریبا و سَیَعُودُ غریبا»؛
از «جاء الحق» تا «جاء الحق» که آن روز رسول خدا با بعثتش، بتها را سرنگون ساخت؛ باطل را از میان برداشت و بر جهالت و برداشتهاى غلط از زندگى آدمى، خط بطلان کشید، و امروز که فرزندش امام موعود، ظهور خواهد کرد، بتهاى عصر نوین را خواهد شکست و از فرهنگ مترقى اسلام پرده برخواهد داشت تا آن جا که بپندارند دینى نوین آورده است، و باطل را در هم فرو خواهد ریخت که امام باقر علیهالسلام فرمود:
«اذا قام القائم ذهبت دولة الباطل؛ اگر قائم آل محمد (علیهالسلام) قیام کند، دولت باطل نابود خواهد شد.»
در روایت ولادت نیز، حکیمه خاتون گوید:
هنگامى که مهدى، زاده شد، پاک و طاهر بود و بر بازوى راستش نوشته بود: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا.»
آرى، همان گونه که رسول خدا - صلى الله علیه و آله و سلم - ماموریت مىیابد که بتها را در هم شکند و خط سرخ بر آن چه غیر خدایى دارد بکشد و کفر و شرک و ضلال را مضمحل و نابود سازد و حق و هدایت و روشنایى را جایگزین باطل و جهالت و گمراهى نماید، حجت خدا بر زمین؛ یعنى «ابا صالح» نیز ماموریت دارد تا با ظهورش، حق را نمایان سازد و باطل را از صحنه خارج نماید و قدرتهاى ضد خدایى را در هم شکند و زورگویان و ستمپیشگان و جهانخواران و جائران و جباران را محو و نابود کند و از صحنه گیتى براندازد و پرچم حکومت راستین الهى را در سراسر جهان به اهتزاز درآورد. اگر آن روز آخرین پیام رسان خدا - که درود بىپایان بر او و خاندان پاکش باد - بر فراز خانه خدا برآمد و بتها را یکى پس از دیگرى در هم فرو ریخت و آواى دلنشینش در فضاى ظلمتکده مکه، بلند شد که: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا»، به زودى نیز آخرین جانشینانش در کنار خانه خدا، همان نوا را سر خواهد داد و این زمان دعوت الهى را تکرار خواهد کرد که: اى مردم «بقیة الله خیر لکم ان کنتم مؤمنین.»
تا آن روز این دو فریاد هم چنان در فضاى جهان طنینانداز است که: «لا اله الا الله» و «بقیة الله خیر لکم.» و اگر آن روز رسول خدا در یک حرکت سریع به اذن خداوند، 360 بت را از خانه خدا زدود، فرزندش نیز حکومتهاى باطل را مىزداید و بتها را مىشکند و حکومت واحده حق را جایگزین صدها حکومت پوشالى باطل خواهد نمود و به اثبات خواهد رساند که: آرى! باطل، توانایى آن را ندارد که در برابر حق و حقجویان بایستد و پایدار بماند. همواره پیروزى و سرافرازى با حق است و بس.
انگیزه دو بعثت
امیرالمؤمنین - علیه السلام - در بیست و ششمین خطبه نهجالبلاغه مىفرماید:
«ان الله بعث محمدا - صلى الله علیه و آله - نذیرا للعالمین و امینا على التنزیل و انتم معشر العرب على شر دین و فی شر دار، منیخون بین حجارة خشن و حیات صم، تشربون الکدر و تاکلون الجشب، و تسفکون دماءکم و تقطعون ارحامکم، الاصنام فیکم منصوبة و الآثام بکم معصوبة؛ خداوند حضرت محمد - صلى الله علیه و آله - را براى هشدار دادن به مردم جهان و پاسدارى از قرآن فرستاد، در حالى که شما، گروه اعراب، زشتترین آیین را براى خود برگزیده و در بدترین جایگاه به سر مىبردید. در میان سنگهاى درشت خارا خانه مىساختید و با مارهاى زهردار مىزیستید، آب لجن مىنوشیدید. غذاى خشن مىخوردید. خون یکدیگر را مىریختید. از خویشاوندان دورى مىکردید، بت در میان شما نصب شده بود و از گناهان اجتناب نمىکردید.
در چنین جاهلیتى که مردم از فرهنگ و اخلاق و انسانیت کاملا به دور بودند و فروغ حق و حقیقت رخت بر بسته و درخت علم و دانش، پژمرده و پرچم شقاوت و درندگى و نادرستى، نصب شده بود، خداوند حجتش و رسولش و پیام رسانش را برانگیخت تا فرهنگ پیشتاز اسلام را جایگزین آن همه نادرستىها و کژىها و جهالتها کند و به جاى زنده به گور کردن دختران و کشتن معصومان و ریختن خون مظلومان، نه تنها به انسانها، بلکه با حیوانات نیز خوشرفتارى شود و اخلاق الهى و منش ربانى، حاکم گردد و به جاى بدبختى و ذلت و عقب افتادگى، پایدارى و عزت و عظمت و سربلندى نصیب مسلمین گردد.»
امام صادق علیه السلام درباره قیام امام زمان(عج) مىفرماید:
«اذا قام القائم حکم بالعدل، و ارتفع فی ایامه الجور، و امنت السبل، و اخرجت الارض برکاتها، و رد کل حق الى اهله... (1) ؛ هرگاه قائم آل محمد قیام کند، با عدل و داد حکومت نماید و ظلم و ستم در دورانش برطرف شود و راهها امن گردد و برکتهاى زمین ظاهر شود و حق ضایع شده هر کس را به خویش باز گرداند.»
و نیز همان حضرت مىفرماید:
«یصنع کما صنع رسول الله صلی الله علیه و آله، یهدم ما کان قبله کما هدم رسول الله صلى الله علیه و آله امر الجاهلیة، و یستانف الاسلام جدیدا بعد ان یهدم ما کان قبله (2)؛ رفتارش چون رسول الله است، آن چه آیین غلط است، نابود مىسازد چنان که پیامبر نیز آیین جاهلیت را برانداخت و اسلام را از نو در گیتى حاکم مىنماید؛ همچنان که دیگر حکومتها را از بین مىبرد.»
بعثتى است؛ مانند بعثت رسول الله صلی الله علیه و آله که دولت باطل را سرنگون ساخت و حق را حاکم نمود. در این زمان نیز مبعث دیگرى تکرار مىشود. این بار نیز «محمد» مبعوث شده است که فسق و فجور و تباهى را برطرف سازد و ظلم و بىدادگرى و تجاوز و نادرستى را از بین ببرد. و در این راه، مانند جدش اذیت و آزار مىبیند و به خاطر گسترش عدل و داد، براى خدا، همه اذیتها و شکنجهها را تحمل مىکند.
امام باقر علیه السلام فرمود:
«ان صاحب هذا الامر لو ظهر، لقی من الناس مثل ما لقی رسول الله صلى الله علیه و آله و اکثر (3)؛ امام زمان، هرگاه ظهور کند، همان گونه که پیامبر از مردم اذیت دید، او هم چنان، بلکه بیشتر اذیت مىبیند.»
«عجل على ظهورک یا صاحب الزمان»
«عجل على ظهورک یا صاحب الزمان»
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
«یعز الله به الاسلام بعد ذله و یحییه بعد موته ... و یدعو الى الله بالسیف، فمن ابى قتل و من نازعه خذل. یظهر من الدین ما هو علیه الدین فی نفسه ما لو کان رسول الله صلى الله علیه و آله یحکم به. یرفع المذاهب من الارض فلایبقى الا الدین الخالص (4) ؛ خداوند، اسلام را به واسطه او عزت مىبخشد، پس از آن که خوار شده باشد و اسلام را زنده مىکند، پس از آن که مرده باشد. او با شمشیر (سلاح) مردم را به سوى خدا دعوت مىکند، پس اگر کسى نپذیرفت کشته مىشود و اگر کسى با او جنگید، خوار و ذلیل مىگردد. امام زمان، دین را چنان که باید باشد، ظاهر و آشکار مىگرداند و چنان که رسول خدا، حکومت مىکرد، حکومت مىکند. تمام مذاهب و آیینها را جز دین خالص خداوند، از میان برمىدارد.»
چقدر زیبا و جالب، امام معصوم - سلام الله علیه - بین دو برانگیخته شدن و دو بعثت پیامبر و امام زمان، مقایسه مىکند. چقدر زیبا رفتارهاى امام را با نیاى بزرگوارش، یکسان مىداند؛ تو گویى پیامبر از نو برانگیخته شده و پردههاى تاریک ظلمت و گمراهى را که هزاران بار، تاریکتر و نارواتر از جاهلیت دوران رسول خدا است، با قدرت الهى و به کمک مؤمنان و منتظران فرج، در هم مىنوردد و پرچم «لا اله الا الله» را همان سان که جد اطهرش برافراشت، برفراز گیتى مىافرازد. با دشمنان خدا و منافقان و کافران و مشرکان - که چقدر زیادند و در رنگ و پوستها و لباسهاى گوناگون پراکندهاند - چنان مبارزهاى بىامان مىکند و کارزار مىنماید تا اثرى از فتنه بر زمین نماند. «و قاتلوهم حتى لاتکون فتنة و یکون الدین کله لله» و اگر آن زمان، رسول خدا فرصت کافى نیافت تا تمام مشرکان و منافقان را از بین ببرد، امروز فرزندش با تمام قدرت، این امر الهى را اجرا مىسازد. گویا هنوز تاویل این آیه شریفه نرسیده است. وقتى این آیه تاویل مىیابد که اثرى از مشرکین و منافقین نباشد.
روز موعود
امیر مؤمنان - علیه السلام - مىفرماید:
«ولا یبقى ارض الا نودی فیها شهادة ان لا اله الا الله وحده لاشریک له و ان محمدا رسول الله؛ و هیچ سرزمینى نمىماند جز آن که شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر در آن برملا مىگردد.»
و آن چه روز فرخندهاى است. حقجویان لحظه لحظه عمر خود را منتظر آن «روز موعود» هستند. منتظرند که بین رکن و مقام، امام و منجى خود را ببینند، با او «بیعت» کنند، چنان که با جدش نادیده بیعت کردند. منتظرند که پس از قرنها انتظار، وارث زمین گردند: «و نرید ان نمن على الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین. و نمکن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون.»
منتظرند تا در زیر سایه امامشان، با دشمنانش کارزار کنند و ظالمان و ستمپیشگان را از زمین بردارند؛ همانها که در طول سالیان دراز، شیعیان و پیروان امامان را آزار مىدادند و از هیچ شکنجهاى - چه روحى و چه جسمى - فروگذار نمىکردند؛ اکنون نور خدا نمایان شده و آنان که خواستند این نور را در طول تاریخ خاموش نمایند، باید امروز خاموش گردند که این نور خاموش شدنى نیست:
«یریدون لیطفئوا نور الله بافواهم والله متم نوره.»
و با ظهور مهدى، این نور کاملا گسترده مىشود و فروغش همه جا را فرا مىگیرد، هر چند کافران و مشرکان را خوش نیاید. و منتظران، هر صبح و شام در گاه و بىگاه دست دعا و نیایش را بلند کردهاند و فریاد مىزنند:
«عجل على ظهورک یا صاحب الزمان»
و باید بسیار «دعاى فرج» کنند تا صاحبشان از راه رسد، تا ابراهیم با تبر بتشکنش و موسى با عصاى معجزه آسایش و عیسى با دم روح اللهیش و محمد با قرآنش و على با ذوالفقارش برسند که او وارث تمام پیامبران و امامان و تمام تقوا پیشگان و مجاهدان و صدیقان و شهیدان است.
و چقدر تاکید بر انتظار فرج شده است که رسول خدا فرمود:
«انتظار الفرج عبادة. افضل اعمال امتی انتظار فرج الله عزوجل (5)؛ نتظار فرج، عبادت است. برترین و بهترین اعمال امتم، انتظار فرج از سوى خداى - عزوجل – است.»
و این منتظران ظهورش - شیعیان حقیقى - برترین انسانها هستند و از پیروان و اصحاب سایر امامان نیز شاید برتر باشند، چرا که ندیده به امامشان ایمان آوردهاند. اینها را رسول خدا صلی الله علیه و آله برادران خود مىداند و وقتى به یاد برادرانش مىافتد و اظهار علاقه به آنان مىکند، یکى از اصحاب عرضه مىدارد: مگر ما برادرانت نیستیم، اى رسول خدا؟
حضرت مىفرماید: «نه! شما اصحاب من هستید، ولى برادرانم کسانى هستند که در آخر الزمان مىآیند و به من ایمان مىآورند، در حالى که مرا ندیدهاند ... همانا آنان چراغهاى هدایت در تاریکى هستند که خداوند آنها را از فتنههاى ظلمانى مىرهاند.» (6)
خوشا به حالتان اى صابران در دوران غییبت؛
خوشا به حالتان اى پایداران در محبت و عشق به حضرت حجت؛
خوشا به حالتان اى منتظران واقعى فرج؛
و خوشا به حالتان اى پیروان صدیق و مخلص امام زمان.
هم چنان پا برجا بمانید و استقامت ورزید و مواظب باشید که کژىهاى فریب دهنده، شما را کج و راست نکند و در احیاى امر الهى، پیشتاز و پیشگام باشید و به انتظار یارى رساندن به «مضطر» واقعى همواره «امن یجیب» بخوانید تا خداوند دعایتان را مستجاب گرداند و پراکندگىهایتان را مبدل به وحدت سازد و «سوء» را از شما برطرف نماید.
در پایان، فرا رسیدن این دو عید بزرگ را به امت «پاسدار اسلام»، به ویژه مقام معظم رهبرى، تبریک و تهنیت گفته، از خداى بزرگ مسالت داریم ما را در راه احقاق حق، پایدار گرداند و ما را جزء منتظران واقعى آن حضرت قرار دهد.
کلمات کلیدی:
تصویری که در پیش رو دارید، در یکی از محورهای عملیاتی جنوب کشور،(احتمالا شلمچه) به ثبت رسیده است. سرِ یک رزمنده ی بسیجی، چند ثانیه قبل از رسیدن عکاس، بر اثر اصابت گلوله ی مستقیم تانک، متلاشی شده و قسمت گردن و سینه اش در حال سوختن است و همرزم او در تلاش است که با ریختن خاک بر روی آتش، از سوختن بیشتر پیکر شهید جلوگیری نماید. عکسِ دردناک و منقلب کننده ای است اما نباید فراموش کنیم که سرهای فراوان از پیکر جوانان رشید این سرزمین جدا شد تا نهضتِ حضرت روح الله، مستدام بماند و ارزش های حسینی بر این آب و خاک حکم فرما گردد.
حضرات کاندیداهای ریاست جمهوری و مجلس وغیره رییس جمهور فعلی،وتماکم انها که گاه وبیگاه احساس تکلیف، آن ها را به زحمت انداخته است، بد نیست یک نسخه از این عکس را قاب گرفته و در دفتر کارشان در پاستور ویا بهارستان نصب کنند تا یادشان نرود چه بدهی کمرشکنی به این ملت دارند و چه مسئولیت سنگینی را بر دوش. شاید مفید به حالشان باشد.
کلمات کلیدی:
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بر قوم و قبیله خاصى مبعوث نشده بود تا پیامش در حصار و محدوده آن قوم و قبیله محصور بماند، بلکه بر طبق آموزههاى قرآنى (1) ماموریت داشت تا پیام خود را به عموم مردم - فارغ از تمایزات قومى، نژادى و زبانى - ابلاغ نماید. از این رو در سال ششم هجرى، در راستاى رسالت جهانى خویش، با ارسال نامههایى به سران ممالک هم جوار حجاز در آن روزگار، گام مهمى را در سیاست خارجى برداشت. او که در این زمان دغدغه خاطر چندانى از جانب یهودیان مدینه و شرارتهاى آنها نداشت و نیز به دلیل انعقاد معاهده صلح حدیبیه، از جانب مشرکان مکه احساس خطر جدى نمىکرد بر آن شد تا نامههایى را به سران کشورهاى هم جوار ارسال نماید و آنها را به اسلام فراخواند. (2)
با نگاهى به تاریخ طبرى درمىیابیم که طبرى تنها سه نامه از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را که خطاب به نجاشى - حاکم حبشه - ، خسرو پرویز - شاهنشاه ایران - و هرقل - امپراتور روم شرقى - بوده را ضبط کرده است و در خصوص نامههاى آن حضرت به مقوقس (حاکم مصر)، جیفر و عبد پسران جلندى (فرمانروایان عمان) و منذر بن ساوى (کارگزار خسرو در بحرین) تنها به نقل گفتهاى کوتاه از ابن اسحاق اکتفا کرده و متن نامههاى مذکور را نیاورده است. از این رو ما در این نوشتار به ذکر نامههایى که از سوى آن حضرت به حاکمان حبشه، روم و ایران ارسال شده است، خواهیم پرداخت .
نخستین نامهاى که طبرى در ذیل وقایع سال ششم هجرى به ثبت آن اهتمام نموده، نامهاى است که از سوى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و توسط دحیة کلبى به هرقل - امپراتور روم شرقى - ارسال گردید . طبرى متن این نامه را چنین آورده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
من محمد بن عبدالله و رسوله الى هرقل عظیم الروم سلام على من اتبع الهدى. اما بعد: فانى ادعوک بدعایة الاسلام، اسلم تسلم و اسلم یؤتک الله اجرک مرتین. فان تولیت فعلیک اثم الاریسین. (3)
به نام خداوند بخشنده مهربان
ازمحمد بنده و فرستاده خدا به هرقل، بزرگ رومیان
کسى که پیرو راستى گردد گزند نمىبیند. اسلام بیاور تا سالم بمانى و اسلام بیاور تا خدا دوبار تو را پاداش دهد و اگر از پذیرش آن سر باز زدى، گناه رعایا (کشاورزان) بر گردن تو خواهد بود.
دومین نامه مورد توجه طبرى که به انعکاس آن پرداخته است مکتوب پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به نجاشى پادشاه حبشه است که عمر و بن ابى امیه ضمرى مامور ابلاغ آن شده بود. وى متن این نامه را چنین ثبت کرده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
من رسول الله الى النجاشى الاصحم ملک الحبشه .
سلم انت . فانى احمد الیک الله الملک القدوس السلام المومن المهیمن و اشهد ان عیسى بن مریم روح الله و کلمته القاها الى مریم البتول الطیبه الحصینه فحملت بعیسى فخلقه الله من روحه و نفخه کما خلق آدم بیده و نفخه . انى ادعوک الى الله وحده لاشریک له و الموالاة على طاعته و ان تتبعنى و تومن بالذى جاءنى، فانى رسول الله و بعثت الیک ابن عمى جعفر و نفرا معه من المسلمین . فذا جاءک فاقرهم، و دع التجبر. فانى ادعوک و جنودک الى الله، فقد بلغت و نصحت، فاقبلو نصحى . والسلام على من اتبع الهدى . (4)
به نام خداوند بخشنده و مهربان
از محمد پیامبر خدا به نجاشى اصحم پادشاه حبشه.
تو با ما در صلح هستى . من بر خداى ملک قدوس سلام مؤمن مهیمن درود مىگویم و شهادت مىدهم که عیسى پسر مریم روح خدا و کلمه اوست که وى را به مریم دوشیزه پاکیزه القا کرد و عیسى را بار گرفت و خدا عیسى را از روح خود آفرید، چنان که آدم را با دست و دمیدن روح خود در او آفرید. من تو را به خداى یگانه بىشریک و اطاعت از وى دعوت مىکنم که پیرو من شوى و به خدایى که مرا فرستاده ایمان بیاورى که من پیغمبر خدایم و پسر عمویم جعفر و جمعى از مسلمانان را به سوى تو فرستادهام و چون بیایند، آنها را بپذیر و از تکبر بر کنار باش که من تو را با سپاهت به سوى خدا مىخوانم. من پیام خدا را ابلاغ کردم و اندرز دادم . اندرز مرا بپذیر و درود بر آن که پیرو هدایت شد.
مکتوب پیامبر به خسرو پرویز پادشاه ایران که توسط عبدالله بن حذافه سهمى به خسرو رسانده شد، سومین نامهاى است که طبرى آن را این گونه گزارش کرده است:
بسم الله الرحمن الرحیم
من محمد رسول الله الى کسرى عظیم الفارس . سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسوله و شهد ان لااله الا الله وحده لاشریک له و ان محمد عبده و رسوله. ادعوک بدعاء الله فانى رسول الله الى الناس کافة لانذر من کان حیا و یحق القول على الکافرین. فاسلم تسلم . فان ابیت فان اثم المجوس علیک . (5)
به نام خداوند بخشنده و مهربان
از محمد فرستاده خدا به خسرو، بزرگ پارسیان. درود بر آن که پیرو هدایت شود و به خدا و پیغمبر وى ایمان آورد و شهادت دهد که خدایى جز خداى یکتا نیست. من پیامبر خدا به سوى همه کسانم تا زندگان را بیم دهم . اسلام بیاور تا سالم بمانى و اگر دریغ کنى گناه مجوسان به گردن تو است.
پىنوشتها:
1. و ما ارسلناک الا کافة للناس بشیرا و نذیرا ...»؛ سوره سبا، آیه 28.
2. نامههاى پیامبر در مجموعهاى تحت عنوان «مکاتیب الرسول» تالیف على احمدى در سال 1363 به چاپ رسیده ضمن این که در این زمینه، یک رساله دکترى با عنوان «نامهها و پیمانهاى پیامبر اسلام» اثر دکتر محمد حمید الله نیز وجود دارد که دو ترجمه فارسى از آن با نامهاى «وثائق» ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى و «نامهها و پیمانهاى سیاسى حضرت محمد و اسناد صدر اسلام» ترجمه دکتر سید محمد حسینى موجود مىباشد .
3. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الرسل و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، دارالتراث، 1378 ه) . ذیل وقایع سال ششم هجرى .
کلمات کلیدی:
در غار حراء نشسته بود. چشمان را به افقهاى دور دوخته بود و با خود مىاندیشید. صحرا، تن آفتابسوخته خود را، انگار در خُنکاى بیرنگ غروب، مىشست.
محمد نمىدانست چرا به فکر کودکى خویش افتاده است. پدر را هرگز ندیده بود، اما از مادر چیزهایى به یاد داشت که از شش سالگى فراتر نمىرفت . بیشتر حلیمه، دایه خود را به یاد مىآورد و نیز جدّ خود عبدالمطلب را. اما، مهربانترین دایه خویش، صحرا را، پیش از هر کس در خاطر داشت: روزهاى تنهایى؛ روزهاى چوپانى، با دستهایى که هنوز بوى کودکى مىداد؛ روزهایى که اندیشههاى طولانى در آفرینش آسمان و صحراى گسترده و کوههاى برافراشته و شنهاى روان و خارهاى مغیلان و اندیشیدن در آفریننده آنها یگانه دستاورد تنهایى او بود. آن روزها گاه دل کوچکش بهانه مادر مىگرفت. از مادر، شبحى به یاد مىآورد که سخت محتشم بود و بسیار زیبا، در لباسى که وقار او را همان قدر آشکار مىکرد که تن او را مىپوشید. تا به خاطر مىآورد، چهره مادر را، در هالهاى از غم مىدید. بعدها دانست که مادر، شوى خود را زود از دست داده بود، به همان زودى که او خود مادر را .
روزهاى حمایت جدّ پدرى نیز زیاد نپایید .
از شیرینترین دوران کودکى آنچه به یاد او مىآمد آن نخستین سفر او با عموى بزرگوارش ابوطالب به شام بود و آن ملاقات دیدنى و در یاد ماندنى با قدیس نجران . به خاطر مىآورد که احترامى که آن پیر مرد بدو مىگزارد کمتر از آن نبود که مادر با جد پدرى به او مىگذاردند .
نیز نوجوانى خود را به خاطر مىآورد که به اندوختن تجربه در کاروان تجارت عمو بین مکه و شام گذشت . پاکى و بىنیازى و استغناى طبع و صداقت و امانت او در کار چنان بود که همگنان، او را به نزاهت و امانت مىستودند و در سراسر بطحاء او را محمد امین مىخواندند. و این همه سبب علاقه خدیجه به او شد، که خود جانى پاک داشت و با واگذارى تجارت خویش به او، از سالها پیشتر به نیکى و پاکى و درستى و عصمت و حیا و وفا و مردانگى و هوشمندى او پى برده بود. خدیجه، در بیست و پنج سالگى محمد، با او ازدواج کرد. در حالى که خود حدود چهل سال داشت.
محمد همچنان که بر دهانه غار حراء نشسته بود به افق مىنگریست و خاطرات کودکى و نوجوانى و جوانى خویش را مرور مى کرد. به خاطر مىآورد که همیشه از وضع اجتماعى مکه و بت پرستى مردم و مفاسد اخلاقى و فقر و فاقه مستمندان و محرومان که با خرد و ایمان او سازگار نمىآمد رنج مىبرده است. او همواره از خود پرسیده بود: آیا راهى نیست؟ با تجربههایى که از سفر شام داشت دریافته بود که به هر کجا رود آسمان همین رنگ است و باید راهى براى نجات جهان بجوید. با خود مىگفت: تنها خداست که راهنماست.
محمد به مرز چهل سالگى رسیده بود. تبلور آن رنجمایهها در جان او باعث شده بود که اوقات بسیارى را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند، تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند. او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت مىگذرانید.
آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق در اندیشه بود که ناگاه صدایى گیرا و گرم در غار پیچید:
بخوان!
محمد، در هراسى و هم آلود به اطراف نگریست .
صدا دوباره گفت:
بخوان!
این بار محمد با بیم و تردید گفت:
من خواندن نمىدانم .
صدا پاسخ داد:
بخوان به نام پروردگارت که آدمى را از لخته خونى آفرید. بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت ، و به آدمى آنچه را که نمىدانست بیاموخت...
و او هر چه را که فرشته وحى فرو خوانده بود باز خواند.
هنگامى که از غار پایین مىآمد، زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه الوهى عشق برخود مىلرزید. از این رو وقتى به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت:
مرا بپوشان، احساس خستگى و سرما مىکنم!
و چون خدیجه علت را جویا شد، گفت:
آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود، امشب من به پیامبرى خدا برگزیده شدم!
خدیجه که از شادمانى سر از پا نمىشناخت، در حالى که روپوشى پشمى و بلند بر قامت او مىپوشانید گفت:
من از مدتها پیش در انتظار چنین روزى بودم، مىدانستم که تو با دیگران بسیار فرق دارى، اینک در پیشگاه خدا شهادت مىدهم که تو آخرین رسول خدایى و به تو ایمان مىآورم.
پیامبر دست همسرش را که براى بیعت با او پیش آورده بود به مهربانى فشرد و گلخند زیبایى که بر چهره همسر زد، امضاى ابدیت و شگون ایمان او شد و این نخستین ایمان بود.
پس از آن، على که در خانه محمد بود با پیامبر بیعت کرد. او با آن که هنوز به بلوغ نرسیده بود دست پیش آورد و همچون خدیجه، با پسر عموى خود که اینک پیامبر خدا شده بود به پیامبرى بیعت کرد .
سه سال تمام از این امر گذشت و جز خدیجه و على و یکى دو تن از نزدیکان و خاصان آنان از جمله زید بن حارثه، کسى دیگر از ماجرا خبر نداشت . آنان در خانه پیامبر جمع شدند و به هنگام نماز به پیامبر اقتدا مىکردند و آنگاه پیامبر براى آنان قرآن مىخواند و یا از آدابى که روح القدس بدو آموخته بود سخن مىگفت تا آنکه فرمان " و انذر عشیرتک الاقربین"؛ «اقوام نزدیک را آگاه کن» از سوى خدا رسید.
پیامبر همه اقوام نزدیک را به طعامى دعوت کرد و آنگاه پس از صرف طعام و حمد و ثناى خداوند، به آنان فرمود:
کاروانسالار به کاروانیان دروغ نمىگوید. سوگند به خدایى که جز او خدایى نیست، من پیامبر خدایم ، به ویژه براى شما و نیز براى همگان، سوگند به خدا همان گونه که به خواب مىروید روزى نیز خواهید مُرد و همان گونه که از خواب بر مىخیزید روزى نیز در رستخیز برانگیخته خواهید شد و به حساب آنچه انجام دادهاید خواهند رسید و براى کار نیکتان، نیکى و به کیفر کارهاى بد، بدى خواهید دید و پایان کار شما یا بهشت جاوید و یا دوزخ ابدى خواهد بود.
ابوطالب، نخستین کس بود از ایشان که گفت:
پند تو را به جان پذیراییم و رسالت تو را تصدیق مىکنیم و به تو ایمان مىآوریم . به خدا تا من زندهام از یارى تو دست بر نخواهم داشت .
اما عموى دیگر پیامبر، ابولهب، به طنز و طعنه و با خشم و خروش گفت:
این رسوایى بزرگى است! اى قریش ، از آن پیش که او بر شما چیره شود بر او غلبه کنید.
در پاسخ، ابوطالب خروشید که:
سوگند به خداوند، تا زندهایم از او پشتیبانى و دفاع خواهیم کرد.
با این گفتار صریح و رسمى ابوطالب که رئیس دارالندوه و در واقع شیخ الطائفه قریش بود، دیگران چیزى نتوانستند بگویند.
پیامبر آنگاه سه بار به حاضران گفت:
پروردگارم به من فرمان داده است که شما را به سوى او بخوانم ، اکنون هر کس از شما که حاضر باشد مرا یارى کند برادر و وصى و خلیفه من در بین شما خواهد بود؟
هر سه بار، حضرت على علیه السلام که جوانى نو بالغ بود برخاست و گفت:
اى رسول خدا، من تا آخرین دمى که از سینه بر مىآورم به یارى تو حاضرم.
دوبار، پیامبر او را نشانید. بار سوم ، دست او را گرفت و گفت:
این (جوان) برادر و وصى و جانشین من است، از او اطاعت کنید.
قریش به سخره خندیدند و به ابوطالب گفتند:
اینک از پسرت فرمان ببر که او را بر تو امیر گردانید!
آنگاه با قلبهایى پر از کینه و خشم، از خانه محمد بیرون رفتند و محمد با خدیجه و على و ابوطالب در خانه ماند.
اندکى بعد، فرمان اعلام عمومى و اظهار علنى دعوت از سوى خدا رسید و پیامبر همه را پاى تپه بلند صفا گرد آورد و فرمود:
اى مردم، اگر شما را خبر کنم که سوارانى خیال تاختن بر شما دارند، آیا گفته مرا باور مى دارید؟
همه گفتند:
آرى، ما تاکنون هیچ دروغى از تو نشنیدهایم.
آنگاه پیامبر یکایک قبایل مکه را به نام خواند و گفت:
از شما مىخواهم که دست از کیش بت پرستى بکشید و همه بگویید: لا اله الا الله.
ابولهب که از سران شرک بود با درشتخویى گفت:
واى بر تو، ما را براى همین گرد آوردى؟
پیامبر، در پاسخ او هیچ نگفت. در این جمع از قریش و دیگران، تنها جعفر پسر دیگر ابوطالب و عبیدة بن حارث و چند تن دیگر به پیامبر ایمان آوردند.
مشرکان سخت مىکوشیدند تا این خورشید نو دمیده و این نور الهى را خاموش کنند، اما نمىتوانستند. ناگزیر به آزار و شکنجه و تحقیر کسانى پرداختند که به اسلام ایمان مىآوردند، اما به خاطر ابوطالب از جسارت به شخص پیامبر و على و جعفر و ایذاى علنى آنان خوددارى مىکردند .
دیگران، از آزارهاى سخت مشرکان در امان نماندند، به ویژه عمار یاسر و پدر و مادر و برادرش و خباب بن الارت و صهیب بن سنان و بلال بن رباح معروف به بلال حبشى و عامر بن فهیره و چند تن دیگر که نامهاى درخشانشان بر تارک تاریخ مقاومت و ایمان مىدرخشد و خونهاى ناحق ریخته آنان، آیینه گلگون رادى و پایدارى و طنین خدا خواهى ایشان، زیر شکنجههاى استخوان سوز کوردلان مشرک، آهنگ بیدارى قرون است.
ایمان حمزه
حمزه، عموى پیامبر، مردى نیرومند و بلند بالا بود، چون راه مىرفت، به صخرهاى مىمانست که جا به جا شود، با گامهایى استوار و صولتى که رفتار شیر را به خاطر مىآورد. او بر اسبى غول پیکر مىنشست و کمانى سخت بر کتف مىانداخت و ترکشى پر تیر بر پس پشت مىنهاد و هر روز، براى شکار، به بیابانها و کوهساران اطراف مکه مىرفت . گاه فرزندش یعلى را نیز با خود مىبرد.
غروب چون بر مىگشت، نخست خانه خدا را طواف مىکرد. آنگاه در کنار دارالندوه (شوراى قریش ) مىایستاد و آنچه از حماسههاى تکاورى و شکار آن روز در خاطر داشت، براى مردم مىگفت. مردم نیز به سخنانش گوش میدادند، چرا که جهان پهلوان عرب بود و به ویژه قریش، او را چشم و چراغ خود مىدانست.
مکه زیر چکمه فساد له شده بود: زر و زور یک دسته و فقر و فاقه دستهاى دیگر، چهره شهر را به لک و پیسى مشؤوم دچار کرده بود که قمار و ربا دستاورد آن و حرص و آز افزون طلبان، دستپرورد آن بود. رفا و افزون طلبى دست در آغوش هم داشت و از این وصلت نامیمون، فرزندان نامشروع فقر و فحشا و تنوع طلبى و بردهدارى و قمار و مستى و مى پرستى زاده بود و جاى نفس کشیدن وجدان و آگاهى و حقپرستى را در شهر، تنگ کرده بود.
مستمندانى که براى گذران زندگى، تن به ربا داده بودند، به هنگام پرداخت چون از عهده بر نمىآمدند، زنان و دختران خود را به رباخواران مىسپردند و آنان، آن بیچارگان را به خانههایى مىبردند که بر پیشانى پلید آن خانهها، پرچمى در اهتزاز بود و کامجویان را به آنجا رهنمون مىشد.
از کنار این لجنزار عفن و از فراسوى این مرداب بود که "محمد امین" پیام آزادى انسانها را سر داد و پیداست که زراندوزان، رباخواران، قماربازان و در یک کلمه: بت پرستان و مشرکان، این پیام را نمىشنیدند و نمىتوانستند بشنوند و به آزار پیامگزار و پیروان او پرداختند.
آن روز، پیامبر بر فراز تپه صفا پیام توحیدى خود را آشکارا فریاد مىکرد و مردمان مستضعف و بردگان و محرومان بیدار دل به گفتار او گوش فرا مىدادند. ابوجهل که از پلیدترین و کینه توزترین آزارگران قریش بود پیامبر را به دشنامهاى سخت گرفت.
محمد خاموش ماند و پاسخى نفرمود.
ابوجهل که سکوت پیامبر او را گستاختر کرده بود، همچنان ناسزا مىگفت و دشنام مىبارید.
پیامبر، باز خاموش ماند.
سپس ابوجهل سوار بر مرکب غرور و حمق با نخوتى جاهلانه به محل شوراى قریش رفت و آنجا بر سکویى نشست . او هنوز از باد آن غرور بر آماسیده بود و همه خویشانش نیز با او بودند.
در آن میان، جان پهلوان حمزه، مانند هر روز از شکار مىآمد، با قامتى استوار بر اسب نشسته بود و راست به سوى خانه خدا مىشتافت تا چون همیشه، نخست طواف را به جاى آورد و سپس به سوى مردم رود و از کارهاى آن روز خود براى آنان بگوید. اما در همین هنگام ، مردى خشمگین و شتابزده، نفس زنان خود را به او رسانید. بردهاى بود و در کنار تل صفا خانه داشت . دشنامهاى رکیک ابوجهل را به پیامبر شنیده بود و آمده بود تا حمزه را خبر کند.
اى حمزه، ابوجهل، پسر برادر تو را به باد دشنام گرفت . برادرزادهات خاموش ماند. من خود، همه آن دشنامها را شنیدم . ابوجهل از سکوت فرزند برادرت شرم نکرد و همچنان به هتک حرمت او ادامه داد و هم اکنون در محل شوراى قریش...
حمزه، دیگر چیزى نمىشنید. از اسب فرود آمد و به سوى دارالنُدوه خیز برداشت . حمیت و رادى و جوانمردى در او آتشى برافروخته بود و همچنین شیر گرسنهاى که شکار دیده باشد با صولتى ترسناک پیش میرفت.
ابوجهل، همچنان پر باد غرور چون بشکه زباله، بر سکوى شورا نشسته بود که ناگاه چنگ آهنین حمزه از گریبانش گرفت و او را بر پاى نگه داشت . حمزه همچنان که شرارههاى نگاه آتشبار او بر چشمان ابوجهل مىبارید، خروشید که :
ابوجهل، همه دشنامهایى را که به پسر برادرم دادهاى به من گفتهاند، اینک دوباره بگو تا سزاى خود را ببینى!
خاستگاه دشنام ، از ژرفاى ضعف و کمبودى درونى است که دشنامگزار از آن رنج مىبرد. ابوجهل، از بسیارى ترس، نمىتوانست لب به گفتار باز کند و دست و پا شکسته مىگفت :
یا ابویعلى، من، من...
حمزه، کمان را از کتف به درآورد و با کمانه آن چندان بر سر و روى ابوجهل کوفت که خون جارى شد.
در این گیر و دار، بنى مخزوم خاندان ابوجهل مىخواستند کارى بکنند. اما ابوجهل، با حرکت دست و چشم، اشاره کرد که از جاى برنخیزند، زیرا مىدانست هیچ کس حریف جهان پهلوان نیست.
مردم جمع شدند و ابوجهل را از دست حمزه نجات دادند.
حمزه همچنان که مىخروشید، رو به مردم کرد و فریاد برآورد:
من اعلام مىکنم که از هم اکنون مسلمانم . پس هر کس با برادرزاده من بستیزد یا مسلمانى را آزار دهد، باید با من دست و پنجه نرم کند...
و چنین شد که حمیت و رادى که در کنار جارى اسلام و دوشادوش آن، در ساحل، راه خود مىسپرد به رود زد و زلال پاک به جارى خروشناک پیوست.
هجرت مسلمانان به حبشه
پناه بردن مداوم بردگان و مستضعفان و پاکدلان به آغوش آزادى بخش اسلام ، مشرکان را در آزار مسلمانان چندان جرى کرد که دیگر تحمل صدمات و لطمات و ایذاى آنان، براى مسلمانان بسیار مشکل مىنمود. پس پیامبر دستور داد که مسلمانان به حبشه هجرت کنند.
در ماه رجب سال پنجم بعثت نخست پانزده تن از کسانى که بیشتر مورد آزار قرار مىگرفتند (چهار زن و یازده مرد) و سپس شصت و چند نفر دیگر به سرکردگى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت کردند.
هنگامه هجرت یاران پیامبر پنهان نماند و قریش عمرو بن العاص و همسرش و نیز عمارة بن ولید را که جوانى بسیار خوش قامت و زیباروى بود با هدایایى به نزد نجاشى شاه حبشه فرستاد تا شاه را وادارند که مهاجران را از کشور خویش بیرون براند.
اما دم سرد آنان در برابر بیان گرم و گیراى جعفر در دل نجاشى نگرفت و به ویژه قرائت آیات زیباى سوره مریم در مورد این بانوى بزرگ و فرزندش عیسى علیه السلام ، نجاشى را که مسیحى بود چنان تحت تاثیر قرار داد که سوگند خورد از میهمانان ارجمند خود، تا هر گاه که در کشورش بمانند، حمایت کند. نمایندگان قریش، دست از پا درازتر، بازگشتند.
قریشیان، کار محمد را جدىتر گرفتند. و چون به ملاحظه ابوطالب و حمزه و حمایت صریح آنان نمىتوانستند به محمد مستقیما آزار برسانند، میان خود معاهدهاى بستند و بر اساس آن توافق کردند که محمد و یاران او را در تنگناى اقتصادى بگذارند. پس، پیمان نامه نوشتند که از سوى سران قبایل قریش امضا و در کعبه آویخته شد.
پیامبر و یاران او و عموى بزرگوارش ابوطالب و همسرش خدیجه، به شعب ابى طالب کوچ کردند و در آنجا سه سال در سختترین شرایط به سر بردند. آنان در این مدت، بیشتر، از محل داراییهاى خدیجه گذران مىکردند. گاهى نیز اقوام نزدیکشان، به رغم پیمان نامه و از سر کشش خون و خانواده، پنهانى آذوقه به آنجا مىفرستادند.
پایمردى سرسختانه پیامبر و یاران او در آن مدت، عرصه را بر قریش تنگ کرد بیشتر آنان که دخترى، پسرى، نوادهاى و یا اقوامى نزدیک در شعب داشتند، در پى بهانه بودند تا آنان را از شعب خارج کنند.
پیامبر خدا به عموى بزرگوار خود یادآور شد که:
این مشرکان، خود خسته شدهاند، اما همه از ترس پیمان نامهاى که امضا کردهاند تن به فسخ آن نمىدهند. شما خود بروید و به آنان بگویید که موریانه پیمان نامه و امضاها را خورده و از بین برده و تنها نام خدا بر پیشانى آن باقى مانده است، دیگر پیمان نامهاى در میان نیست تا آنان به آن پاى بند بمانند!
ابوطالب به قریش گفت:
اى شما که برادرزاده مرا بر حق نمىدانید، اینک او مىگوید که موریانهها پیمان نامه را از بین بردهاند و تنها نام خدا بر آن مانده است . بروید و ببینید: اگر همین گونه بود که او مىگوید، به دین او روى آورید و بگذارید مسلمانان از شعب به شهر باز گردند؛ و اگر درست نگفته باشد، به خدا سوگند من نیز با شما همدست مىشوم و حمایت خود را از او باز پس مىگیرم.
مشرکان، به سوى خانه کعبه دویدند.
شگفتا! از پیمان نامه جز عبارت کوتاهى که نام خدا را بدان مىخواندند، باقى نمانده بود!
به این ترتیب عده زیادى ایمان آوردند، اما کوردلان و مستکبران گفتند:
این نیز جادویى دیگر است که محمد این ساحر چیره دست ترتیب داده است!
بارى مسلمانان از تنگناى شعب رهایى یافتند.
درگذشت ابوطالب
در سال نهم بعثت، هنوز مسلمانان از رنج شعب نیاسوده بودند که ابوطالب بیمار شد. او سرانجام یک روز روى در نقاب خاک کشید و پیامبر را در انبوه مشکلات گذارد.
روزى که جنازه مطهر او را به قبرستان مىبردند، پیامبر پیشاپیش جنازه، آرام آرام مىگریست و مىفرمود:
اى عموى ارجمند من، تو چه قدر به خویشاوند خویش وفادار بودى! چه اندازه به خاطر خدا دین او را یارى کردى! خدا گواه است که سوگ تو جهان را بر من تیره کرده است، خداى تو را رحمت کند و بهشت خویش را بر تو ارزانى دارد.
رحلت خدیجه، بانوى نخستین اسلام
هنوز یک هفته از رحلت ابوطالب نگذشته بود که سختیهاى توانفرسا و طاقت سوز در شعب، آثار خود را بر خدیجه نشان داد و بانوى اول اسلام حضرت خدیجه به بستر احتضار افتاد.
مرگ خدیجه براى پیامبر که بدو عشق مىورزید، مرگ آفتاب بود.
پیامبر، در تمام لحظههاى تلخ احتضار، از کنار خدیجه جدا نشد. چشم در چشمهاى بىفروغ او دوخت و او را دلدارى داد. سرانجام ، مرغ روح پاکش، در میان بازوان محمد، به آشیان الهى پرید.
محمد نه تنها آن روز، که تا آخر عمر، هر گاه به یاد خدیجه مىافتاد، مىگریست.
آن روز، دخترانش را آرام کرد و خود جسد مطهر همسرش را در بقیع در خاک نهاد و با غمى گرانبار، به خانه باز گشت.
در خانه، نگاهش به هر گوشه افتاد، یاد و خاطره چندین ساله او را زنده یافت . دست آس، دیگچه، یک دو لباس بازمانده، بستر خالى او، همه و همه از شکوه معنوى زنى حکایت مىکردند که روزگارى دراز، همه شکوه و جلال دنیایى و ثروت خویش را پاى آرمان محمد ریخت و مهر و عشق پاک و پرشورش را هم به دل گرفت و ایمان به شکوه خود را هم به دین او سپرد و در راه آن، استواریها کرد و سختیها کشید و شماتتها شنید و آزارها دید؛ اما خم به ابرو نیاورد...
پس از وفات ابوطالب و خدیجه، روزگار بر پیامبر سختتر شد.
قریش که به احترام ابوطالب ملاحظاتى مىکردند، یکباره پرده حرمت دریدند و از هیچ آزارى در مورد شخص پیامبر و دیگر مسلمانان، خوددارى نکردند.
آن روز که پیامبر، اندکى شتابان، با سر و روى آلوده به خاکسترى که از بام بر سر او ریخته بودند به خانه آمد، یکى از دختران او که هنوز داغ مرگ مادر سینه او را مىسوزاند، از دیدن پدر در آن وضع، بىاختیار بلند گریست.
پیامبر، در حالى که خاک و خاشاک را از سر و موى عنبرین خود مىسترد، لبخندزنان، دخترش را در آغوش گرفت و فرمود:
دخترم ! مگذار غم بر دل پاک تو چیره شود، خداوند پشتیبان ماست! اینان پس از مرگ عمویم خیره سر شدهاند، اما خداوند حىّ سبحان با ماست، اندوهگین مباش، ما به راه خود ایمان داریم ، خداوند از یاورى ما دریغ نخواهد کرد.
کلمات کلیدی: