سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر تو به زندگى پشت کرده‏اى و مرگ به تو روى آور است پس چه زود دیدار میسر است . [نهج البلاغه]
صبح سعادت: سربلندی عدالت ابادانی

متن سه نامه پیامبر اسلام به سه پادشاه بزرگ دنیا

 

پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله بر قوم و قبیله خاصى مبعوث نشده بود تا پیامش در حصار و محدوده آن قوم و قبیله محصور بماند، بلکه بر طبق آموزه‏هاى قرآنى (1) ماموریت داشت تا پیام خود را به عموم مردم - فارغ از تمایزات قومى، نژادى و زبانى - ابلاغ نماید. از این رو در سال ششم هجرى، در راستاى رسالت جهانى خویش، با ارسال نامه‏هایى به سران ممالک هم جوار حجاز در آن روزگار، گام مهمى را در سیاست‏ خارجى برداشت. او که در این زمان دغدغه خاطر چندانى از جانب یهودیان مدینه و شرارت‏هاى آن‏ها نداشت و نیز به دلیل انعقاد معاهده صلح حدیبیه، از جانب مشرکان مکه احساس خطر جدى نمى‏کرد بر آن شد تا نامه‌هایى را به سران کشورهاى هم جوار ارسال نماید و آن‏ها را به اسلام فراخواند. (2)

با نگاهى به تاریخ طبرى درمى‏یابیم که طبرى تنها سه نامه از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را که خطاب به نجاشى - حاکم حبشه - ، خسرو پرویز - شاهنشاه ایران - و هرقل - امپراتور روم شرقى - بوده را ضبط کرده است و در خصوص نامه‏هاى آن حضرت به مقوقس (حاکم مصر)، جیفر و عبد پسران جلندى (فرمانروایان عمان) و منذر بن ساوى (کارگزار خسرو در بحرین) تنها به نقل گفته‏اى کوتاه از ابن اسحاق اکتفا کرده و متن نامه‏هاى مذکور را نیاورده است. از این رو ما در این نوشتار به ذکر نامه‏هایى که از سوى آن حضرت به حاکمان حبشه، روم و ایران ارسال شده است، خواهیم پرداخت .

 

نخستین نامه‏اى که طبرى در ذیل وقایع سال ششم هجرى به ثبت آن اهتمام نموده، نامه‏اى است که از سوى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و توسط دحیة کلبى به هرقل - امپراتور روم شرقى - ارسال گردید . طبرى متن این نامه را چنین آورده است:

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

من محمد بن عبدالله و رسوله الى هرقل عظیم الروم سلام على من اتبع الهدى. اما بعد: فانى ادعوک بدعایة الاسلام، اسلم تسلم و اسلم یؤتک الله اجرک مرتین. فان تولیت فعلیک اثم الاریسین. (3)

 

به نام خداوند بخشنده مهربان

ازمحمد بنده و فرستاده خدا به هرقل، بزرگ رومیان

کسى که پیرو راستى گردد گزند نمى‏بیند. اسلام بیاور تا سالم بمانى و اسلام بیاور تا خدا دوبار تو را پاداش دهد و اگر از پذیرش آن سر باز زدى، گناه رعایا (کشاورزان) بر گردن تو خواهد بود.

 

دومین نامه مورد توجه طبرى که به انعکاس آن پرداخته است مکتوب پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به نجاشى پادشاه حبشه است که عمر و بن ابى امیه ضمرى مامور ابلاغ آن شده بود. وى متن این نامه را چنین ثبت کرده است:

 

بسم الله الرحمن الرحیم

من رسول الله الى النجاشى الاصحم ملک الحبشه .

سلم انت . فانى احمد الیک الله الملک القدوس السلام المومن المهیمن و اشهد ان عیسى بن مریم روح الله و کلمته القاها الى مریم البتول الطیبه الحصینه فحملت ‏بعیسى فخلقه الله من روحه و نفخه کما خلق آدم بیده و نفخه . انى ادعوک الى الله وحده لاشریک له و الموالاة على طاعته و ان تتبعنى و تومن بالذى جاءنى، فانى رسول الله و بعثت الیک ابن عمى جعفر و نفرا معه من المسلمین . فذا جاءک فاقرهم، و دع التجبر. فانى ادعوک و جنودک الى الله، فقد بلغت و نصحت، فاقبلو نصحى . والسلام على من اتبع الهدى . (4)

 

 

 

به نام خداوند بخشنده و مهربان

از محمد پیامبر خدا به نجاشى اصحم پادشاه حبشه.

تو با ما در صلح هستى . من بر خداى ملک قدوس سلام مؤمن مهیمن درود مى‏گویم و شهادت مى‏دهم که عیسى پسر مریم روح خدا و کلمه اوست که وى را به مریم دوشیزه پاکیزه القا کرد و عیسى را بار گرفت و خدا عیسى را از روح خود آفرید، چنان که آدم را با دست و دمیدن روح خود در او آفرید. من تو را به خداى یگانه بى‏شریک و اطاعت از وى دعوت مى‏کنم که پیرو من شوى و به خدایى که مرا فرستاده ایمان بیاورى که من پیغمبر خدایم و پسر عمویم جعفر و جمعى از مسلمانان را به سوى تو فرستاده‏ام و چون بیایند، آن‏ها را بپذیر و از تکبر بر کنار باش که من تو را با سپاهت ‏به سوى خدا مى‏خوانم. من پیام خدا را ابلاغ کردم و اندرز دادم . اندرز مرا بپذیر و درود بر آن که پیرو هدایت‏ شد.

 

مکتوب پیامبر به خسرو پرویز پادشاه ایران که توسط عبدالله بن حذافه سهمى به خسرو رسانده شد، سومین نامه‏اى است که طبرى آن را این گونه گزارش کرده است:

 

بسم الله الرحمن الرحیم

من محمد رسول الله الى کسرى عظیم الفارس . سلام على من اتبع الهدى و آمن بالله و رسوله و شهد ان لااله الا الله وحده لاشریک له و ان محمد عبده و رسوله. ادعوک بدعاء الله فانى رسول الله الى الناس کافة لانذر من کان حیا و یحق القول على الکافرین. فاسلم تسلم . فان ابیت فان اثم المجوس علیک . (5)

به نام خداوند بخشنده و مهربان

از محمد فرستاده خدا به خسرو، بزرگ پارسیان. درود بر آن که پیرو هدایت ‏شود و به خدا و پیغمبر وى ایمان آورد و شهادت دهد که خدایى جز خداى یکتا نیست. من پیامبر خدا به سوى همه کسانم تا زندگان را بیم دهم . اسلام بیاور تا سالم بمانى و اگر دریغ کنى گناه مجوسان به گردن تو است.

 

 

پى‏نوشت‏ها:

1. و ما ارسلناک الا کافة للناس بشیرا و نذیرا ...»؛ سوره سبا، آیه 28.

2. نامه‏هاى پیامبر در مجموعه‏اى تحت عنوان «مکاتیب الرسول‏» تالیف على احمدى در سال 1363 به چاپ رسیده ضمن این که در این زمینه، یک رساله دکترى با عنوان «نامه‏ها و پیمان‏هاى پیامبر اسلام‏» اثر دکتر محمد حمید الله نیز وجود دارد که دو ترجمه فارسى از آن با نام‏هاى «وثائق‏» ترجمه دکتر محمود مهدوى دامغانى و «نامه‏ها و پیمان‏هاى سیاسى حضرت محمد و اسناد صدر اسلام‏» ترجمه دکتر سید محمد حسینى موجود مى‏باشد .

3. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الرسل و الملوک، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم (بیروت، دارالتراث، 1378 ه) . ذیل وقایع سال ششم هجرى .


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمد امین جلیلوند 92/3/7:: 1:0 صبح     |     () نظر

خدا محمد را برگزید

(داستان واره واقعه بعثت)

 

در غار حراء نشسته بود. چشمان را به افق‌هاى دور دوخته بود و با خود مى‌اندیشید. صحرا، تن آفتاب‌سوخته خود را، انگار در خُنکاى بیرنگ غروب، مى‌شست.

محمد نمى‌دانست چرا به فکر کودکى خویش افتاده است. پدر را هرگز ندیده بود، اما از مادر چیزهایى به یاد داشت که از شش سالگى فراتر نمى‌رفت . بیشتر حلیمه، دایه خود را به یاد مى‌آورد و نیز جدّ خود عبدالمطلب را. اما، مهربان‌ترین دایه خویش، صحرا را، پیش از هر کس در خاطر داشت: روزهاى تنهایى؛ روزهاى چوپانى، با دست‌هایى که هنوز بوى کودکى مى‌داد؛ روزهایى که اندیشه‌هاى طولانى در آفرینش آسمان و صحراى گسترده و کوه‌هاى برافراشته و شن‌هاى روان و خارهاى مغیلان و اندیشیدن در آفریننده آنها یگانه دستاورد تنهایى او بود. آن روزها گاه دل کوچکش بهانه مادر مى‌گرفت. از مادر، شبحى به یاد مى‌آورد که سخت محتشم بود و بسیار زیبا، در لباسى که وقار او را همان قدر آشکار مى‌کرد که تن او را مى‌پوشید. تا به خاطر مىآورد، چهره مادر را، در هاله‌اى از غم مىدید. بعدها دانست که مادر، شوى خود را زود از دست داده بود، به همان زودى که او خود مادر را .

روزهاى حمایت جدّ پدرى نیز زیاد نپایید .

از شیرین‌ترین دوران کودکى آنچه به یاد او مى‌آمد آن نخستین سفر او با عموى بزرگوارش ابوطالب به شام بود و آن ملاقات دیدنى و در یاد ماندنى با قدیس نجران . به خاطر مى‌آورد که احترامى که آن پیر مرد بدو مىگزارد کمتر از آن نبود که مادر با جد پدرى به او مىگذاردند .

نیز نوجوانى خود را به خاطر مى‌آورد که به اندوختن تجربه در کاروان تجارت عمو بین مکه و شام گذشت . پاکى و بىنیازى و استغناى طبع و صداقت و امانت او در کار چنان بود که همگنان، او را به نزاهت و امانت مىستودند و در سراسر بطحاء او را محمد امین مى‌خواندند. و این همه سبب علاقه خدیجه به او شد، که خود جانى پاک داشت و با واگذارى تجارت خویش به او، از سال‌ها پیشتر به نیکى و پاکى و درستى و عصمت و حیا و وفا و مردانگى و هوشمندى او پى برده بود. خدیجه، در بیست و پنج سالگى محمد، با او ازدواج کرد. در حالى که خود حدود چهل سال داشت.

محمد همچنان که بر دهانه غار حراء نشسته بود به افق مى‌نگریست و خاطرات کودکى و نوجوانى و جوانى خویش را مرور مى کرد. به خاطر مى‌آورد که همیشه از وضع اجتماعى مکه و بت پرستى مردم و مفاسد اخلاقى و فقر و فاقه مستمندان و محرومان که با خرد و ایمان او سازگار نمىآمد رنج مى‌برده است. او همواره از خود پرسیده بود: آیا راهى نیست؟ با تجربه‌هایى که از سفر شام داشت دریافته بود که به هر کجا رود آسمان همین رنگ است و باید راهى براى نجات جهان بجوید. با خود مى‌گفت: تنها خداست که راهنماست.

محمد به مرز چهل سالگى رسیده بود. تبلور آن رنجمایه‌ها در جان او باعث شده بود که اوقات بسیارى را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند، تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند. او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت مىگذرانید.

آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق در اندیشه بود که ناگاه صدایى گیرا و گرم در غار پیچید:

بخوان!

محمد، در هراسى و هم آلود به اطراف نگریست .

صدا دوباره گفت:

بخوان!

این بار محمد با بیم و تردید گفت:

من خواندن نمى‌دانم .

صدا پاسخ داد:

بخوان به نام پروردگارت که آدمى را از لخته خونى آفرید. بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت ، و به آدمى آنچه را که نمىدانست بیاموخت...

و او هر چه را که فرشته وحى فرو خوانده بود باز خواند.

هنگامى که از غار پایین مى‌آمد، زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه الوهى عشق برخود مىلرزید. از این رو وقتى به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت:

مرا بپوشان، احساس خستگى و سرما مى‌کنم!

و چون خدیجه علت را جویا شد، گفت:

آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود، امشب من به پیامبرى خدا برگزیده شدم!

خدیجه که از شادمانى سر از پا نمى‌شناخت، در حالى که روپوشى پشمى و بلند بر قامت او مى‌پوشانید گفت:

من از مدت‌ها پیش در انتظار چنین روزى بودم، مىدانستم که تو با دیگران بسیار فرق دارى، اینک در پیشگاه خدا شهادت مىدهم که تو آخرین رسول خدایى و به تو ایمان مى‌آورم.

پیامبر دست همسرش را که براى بیعت با او پیش آورده بود به مهربانى فشرد و گلخند زیبایى که بر چهره همسر زد، امضاى ابدیت و شگون ایمان او شد و این نخستین ایمان بود.

پس از آن، على که در خانه محمد بود با پیامبر بیعت کرد. او با آن که هنوز به بلوغ نرسیده بود دست پیش آورد و همچون خدیجه، با پسر عموى خود که اینک پیامبر خدا شده بود به پیامبرى بیعت کرد .

سه سال تمام از این امر گذشت و جز خدیجه و على و یکى دو تن از نزدیکان و خاصان آنان از جمله زید بن حارثه، کسى دیگر از ماجرا خبر نداشت . آنان در خانه پیامبر جمع شدند و به هنگام نماز به پیامبر اقتدا مىکردند و آنگاه پیامبر براى آنان قرآن مى‌خواند و یا از آدابى که روح القدس بدو آموخته بود سخن مىگفت تا آنکه فرمان " و انذر عشیرتک الاقربین"؛ «اقوام نزدیک را آگاه کن» از سوى خدا رسید.

پیامبر همه اقوام نزدیک را به طعامى دعوت کرد و آنگاه پس از صرف طعام و حمد و ثناى خداوند، به آنان فرمود:

کاروان‌سالار به کاروانیان دروغ نمى‌گوید. سوگند به خدایى که جز او خدایى نیست، من پیامبر خدایم ، به ویژه براى شما و نیز براى همگان، سوگند به خدا همان گونه که به خواب مى‌روید روزى نیز خواهید مُرد و همان گونه که از خواب بر مىخیزید روزى نیز در رستخیز برانگیخته خواهید شد و به حساب آنچه انجام داده‌اید خواهند رسید و براى کار نیکتان، نیکى و به کیفر کارهاى بد، بدى خواهید دید و پایان کار شما یا بهشت جاوید و یا دوزخ ابدى خواهد بود.

ابوطالب، نخستین کس بود از ایشان که گفت:

پند تو را به جان پذیراییم و رسالت تو را تصدیق مىکنیم و به تو ایمان مىآوریم . به خدا تا من زنده‌ام از یارى تو دست بر نخواهم داشت .

اما عموى دیگر پیامبر، ابولهب، به طنز و طعنه و با خشم و خروش گفت:

این رسوایى بزرگى است! اى قریش ، از آن پیش که او بر شما چیره شود بر او غلبه کنید.

در پاسخ، ابوطالب خروشید که:

سوگند به خداوند، تا زنده‌ایم از او پشتیبانى و دفاع خواهیم کرد.

با این گفتار صریح و رسمى ابوطالب که رئیس دارالندوه و در واقع شیخ ‌الطائفه قریش بود، دیگران چیزى نتوانستند بگویند.

پیامبر آنگاه سه بار به حاضران گفت:

پروردگارم به من فرمان داده است که شما را به سوى او بخوانم ، اکنون هر کس از شما که حاضر باشد مرا یارى کند برادر و وصى و خلیفه من در بین شما خواهد بود؟

هر سه بار، حضرت على علیه السلام که جوانى نو بالغ بود برخاست و گفت:

اى رسول خدا، من تا آخرین دمى که از سینه بر مىآورم به یارى تو حاضرم.

دوبار، پیامبر او را نشانید. بار سوم ، دست او را گرفت و گفت:

این (جوان) برادر و وصى و جانشین من است، از او اطاعت کنید.

قریش به سخره خندیدند و به ابوطالب گفتند:

اینک از پسرت فرمان ببر که او را بر تو امیر گردانید!

آنگاه با قلب‌هایى پر از کینه و خشم، از خانه محمد بیرون رفتند و محمد با خدیجه و على و ابوطالب در خانه ماند.

اندکى بعد، فرمان اعلام عمومى و اظهار علنى دعوت از سوى خدا رسید و پیامبر همه را پاى تپه بلند صفا گرد آورد و فرمود:

اى مردم، اگر شما را خبر کنم که سوارانى خیال تاختن بر شما دارند، آیا گفته مرا باور مى دارید؟

همه گفتند:

آرى، ما تاکنون هیچ دروغى از تو نشنیده‌ایم.

آنگاه پیامبر یکایک قبایل مکه را به نام خواند و گفت:

از شما مى‌خواهم که دست از کیش بت پرستى بکشید و همه بگویید: لا اله الا الله.

ابولهب که از سران شرک بود با درشتخویى گفت:

واى بر تو، ما را براى همین گرد آوردى؟

پیامبر، در پاسخ او هیچ نگفت. در این جمع از قریش و دیگران، تنها جعفر پسر دیگر ابوطالب و عبیدة بن حارث و چند تن دیگر به پیامبر ایمان آوردند.

مشرکان سخت مىکوشیدند تا این خورشید نو دمیده و این نور الهى را خاموش کنند، اما نمىتوانستند. ناگزیر به آزار و شکنجه و تحقیر کسانى پرداختند که به اسلام ایمان مىآوردند، اما به خاطر ابوطالب از جسارت به شخص پیامبر و على و جعفر و ایذاى علنى آنان خوددارى مىکردند .

دیگران، از آزارهاى سخت مشرکان در امان نماندند، به ویژه عمار یاسر و پدر و مادر و برادرش و خباب بن الارت و صهیب بن سنان و بلال بن رباح معروف به بلال حبشى و عامر بن فهیره و چند تن دیگر که نام‌هاى درخشانشان بر تارک تاریخ مقاومت و ایمان مىدرخشد و خون‌هاى ناحق ریخته آنان، آیینه گلگون رادى و پایدارى و طنین خدا خواهى ایشان، زیر شکنجه‌هاى استخوان سوز کوردلان مشرک، آهنگ بیدارى قرون است.

 

ایمان حمزه

حمزه، عموى پیامبر، مردى نیرومند و بلند بالا بود، چون راه مىرفت، به صخره‌اى مى‌مانست که جا به جا شود، با گام‌هایى استوار و صولتى که رفتار شیر را به خاطر مىآورد. او بر اسبى غول پیکر مىنشست و کمانى سخت بر کتف مى‌انداخت و ترکشى پر تیر بر پس پشت مى‌نهاد و هر روز، براى شکار، به بیابان‌ها و کوهساران اطراف مکه مى‌رفت . گاه فرزندش یعلى را نیز با خود مىبرد.

غروب چون بر مىگشت، نخست خانه خدا را طواف مى‌کرد. آنگاه در کنار ‍ دارالندوه (شوراى قریش ) مىایستاد و آنچه از حماسه‌هاى تکاورى و شکار آن روز در خاطر داشت، براى مردم مى‌گفت. مردم نیز به سخنانش گوش می‌‌دادند، چرا که جهان پهلوان عرب بود و به ویژه قریش، او را چشم و چراغ خود مىدانست.

مکه زیر چکمه فساد له شده بود: زر و زور یک دسته و فقر و فاقه دسته‌اى دیگر، چهره شهر را به لک و پیسى مشؤوم دچار کرده بود که قمار و ربا دستاورد آن و حرص و آز افزون طلبان، دستپرورد آن بود. رفا و افزون طلبى دست در آغوش هم داشت و از این وصلت نامیمون، فرزندان نامشروع فقر و فحشا و تنوع طلبى و برده‌دارى و قمار و مستى و مى پرستى زاده بود و جاى نفس کشیدن وجدان و آگاهى و حق‌پرستى را در شهر، تنگ کرده بود.

مستمندانى که براى گذران زندگى، تن به ربا داده بودند، به هنگام پرداخت چون از عهده بر نمىآمدند، زنان و دختران خود را به رباخواران مى‌سپردند و آنان، آن بیچارگان را به خانه‌هایى مىبردند که بر پیشانى پلید آن خانه‌ها، پرچمى در اهتزاز بود و کامجویان را به آنجا رهنمون مى‌شد.

از کنار این لجنزار عفن و از فراسوى این مرداب بود که "محمد امین" پیام آزادى انسان‌ها را سر داد و پیداست که زراندوزان، رباخواران، قماربازان و در یک کلمه: بت پرستان و مشرکان، این پیام را نمى‌شنیدند و نمى‌توانستند بشنوند و به آزار پیامگزار و پیروان او پرداختند.

آن روز، پیامبر بر فراز تپه صفا پیام توحیدى خود را آشکارا فریاد مىکرد و مردمان مستضعف و بردگان و محرومان بیدار دل به گفتار او گوش فرا مىدادند. ابوجهل که از پلیدترین و کینه توزترین آزارگران قریش بود پیامبر را به دشنام‌هاى سخت گرفت.

محمد خاموش ماند و پاسخى نفرمود.

ابوجهل که سکوت پیامبر او را گستاخ‌تر کرده بود، همچنان ناسزا مى‌گفت و دشنام مى‌بارید.

پیامبر، باز خاموش ماند.

سپس ابوجهل سوار بر مرکب غرور و حمق با نخوتى جاهلانه به محل شوراى قریش رفت و آنجا بر سکویى نشست . او هنوز از باد آن غرور بر آماسیده بود و همه خویشانش نیز با او بودند.

در آن میان، جان پهلوان حمزه، مانند هر روز از شکار مى‌آمد، با قامتى استوار بر اسب نشسته بود و راست به سوى خانه خدا مىشتافت تا چون همیشه، نخست طواف را به جاى آورد و سپس به سوى مردم رود و از کارهاى آن روز خود براى آنان بگوید. اما در همین هنگام ، مردى خشمگین و شتابزده، نفس زنان خود را به او رسانید. برده‌اى بود و در کنار تل صفا خانه داشت . دشنام‌هاى رکیک ابوجهل را به پیامبر شنیده بود و آمده بود تا حمزه را خبر کند.

اى حمزه، ابوجهل، پسر برادر تو را به باد دشنام گرفت . برادرزاده‌ات خاموش ماند. من خود، همه آن دشنام‌ها را شنیدم . ابوجهل از سکوت فرزند برادرت شرم نکرد و همچنان به هتک حرمت او ادامه داد و هم اکنون در محل شوراى قریش...

حمزه، دیگر چیزى نمىشنید. از اسب فرود آمد و به سوى دارالنُدوه خیز برداشت . حمیت و رادى و جوانمردى در او آتشى برافروخته بود و همچنین شیر گرسنه‌اى که شکار دیده باشد با صولتى ترسناک پیش می‌‌رفت.

ابوجهل، همچنان پر باد غرور چون بشکه زباله، بر سکوى شورا نشسته بود که ناگاه چنگ آهنین حمزه از گریبانش گرفت و او را بر پاى نگه داشت . حمزه همچنان که شراره‌هاى نگاه آتشبار او بر چشمان ابوجهل مى‌بارید، خروشید که :

ابوجهل، همه دشنام‌هایى را که به پسر برادرم داده‌اى به من گفته‌اند، اینک دوباره بگو تا سزاى خود را ببینى!

خاستگاه دشنام ، از ژرفاى ضعف و کمبودى درونى است که دشنام‌گزار از آن رنج مى‌برد. ابوجهل، از بسیارى ترس، نمى‌توانست لب به گفتار باز کند و دست و پا شکسته مى‌گفت :

یا ابویعلى، من، من...

حمزه، کمان را از کتف به درآورد و با کمانه آن چندان بر سر و روى ابوجهل کوفت که خون جارى شد.

در این گیر و دار، بنى مخزوم خاندان ابوجهل مىخواستند کارى بکنند. اما ابوجهل، با حرکت دست و چشم، اشاره کرد که از جاى برنخیزند، زیرا مى‌دانست هیچ کس حریف جهان پهلوان نیست.

مردم جمع شدند و ابوجهل را از دست حمزه نجات دادند.

حمزه همچنان که مىخروشید، رو به مردم کرد و فریاد برآورد:

من اعلام مى‌کنم که از هم اکنون مسلمانم . پس هر کس با برادرزاده من بستیزد یا مسلمانى را آزار دهد، باید با من دست و پنجه نرم کند...

و چنین شد که حمیت و رادى که در کنار جارى اسلام و دوشادوش آن، در ساحل، راه خود مىسپرد به رود زد و زلال پاک به جارى خروشناک پیوست.

 

هجرت مسلمانان به حبشه

پناه بردن مداوم بردگان و مستضعفان و پاکدلان به آغوش آزادى بخش ‍ اسلام ، مشرکان را در آزار مسلمانان چندان جرى کرد که دیگر تحمل صدمات و لطمات و ایذاى آنان، براى مسلمانان بسیار مشکل مىنمود. پس ‍ پیامبر دستور داد که مسلمانان به حبشه هجرت کنند.

در ماه رجب سال پنجم بعثت نخست پانزده تن از کسانى که بیشتر مورد آزار قرار مى‌گرفتند (چهار زن و یازده مرد) و سپس شصت و چند نفر دیگر به سرکردگى جعفر بن ابى طالب به حبشه هجرت کردند.

هنگامه هجرت یاران پیامبر پنهان نماند و قریش عمرو بن العاص و همسرش و نیز عمارة بن ولید را که جوانى بسیار خوش قامت و زیباروى بود با هدایایى به نزد نجاشى شاه حبشه فرستاد تا شاه را وادارند که مهاجران را از کشور خویش بیرون براند.

اما دم سرد آنان در برابر بیان گرم و گیراى جعفر در دل نجاشى نگرفت و به ویژه قرائت آیات زیباى سوره مریم در مورد این بانوى بزرگ و فرزندش ‍ عیسى علیه السلام ، نجاشى را که مسیحى بود چنان تحت تاثیر قرار داد که سوگند خورد از میهمانان ارجمند خود، تا هر گاه که در کشورش بمانند، حمایت کند. نمایندگان قریش، دست از پا درازتر، بازگشتند.

قریشیان، کار محمد را جدى‌تر گرفتند. و چون به ملاحظه ابوطالب و حمزه و حمایت صریح آنان نمى‌توانستند به محمد مستقیما آزار برسانند، میان خود معاهده‌اى بستند و بر اساس آن توافق کردند که محمد و یاران او را در تنگناى اقتصادى بگذارند. پس، پیمان نامه نوشتند که از سوى سران قبایل قریش امضا و در کعبه آویخته شد.

پیامبر و یاران او و عموى بزرگوارش ابوطالب و همسرش خدیجه، به شعب ابى طالب کوچ کردند و در آنجا سه سال در سخت‌ترین شرایط به سر بردند. آنان در این مدت، بیشتر، از محل دارایی‌هاى خدیجه گذران مىکردند. گاهى نیز اقوام نزدیکشان، به رغم پیمان نامه و از سر کشش خون و خانواده، پنهانى آذوقه به آنجا مى‌فرستادند.

پایمردى سرسختانه پیامبر و یاران او در آن مدت، عرصه را بر قریش تنگ کرد بیشتر آنان که دخترى، پسرى، نواده‌اى و یا اقوامى نزدیک در شعب داشتند، در پى بهانه بودند تا آنان را از شعب خارج کنند.

پیامبر خدا به عموى بزرگوار خود یادآور شد که:

این مشرکان، خود خسته شده‌اند، اما همه از ترس پیمان نامه‌اى که امضا کرده‌اند تن به فسخ آن نمى‌دهند. شما خود بروید و به آنان بگویید که موریانه پیمان نامه و امضاها را خورده و از بین برده و تنها نام خدا بر پیشانى آن باقى مانده است، دیگر پیمان نامه‌اى در میان نیست تا آنان به آن پاى بند بمانند!

ابوطالب به قریش گفت:

اى شما که برادرزاده مرا بر حق نمىدانید، اینک او مىگوید که موریانه‌ها پیمان نامه را از بین برده‌اند و تنها نام خدا بر آن مانده است . بروید و ببینید: اگر همین گونه بود که او مى‌گوید، به دین او روى آورید و بگذارید مسلمانان از شعب به شهر باز گردند؛ و اگر درست نگفته باشد، به خدا سوگند من نیز با شما همدست مى‌شوم و حمایت خود را از او باز پس مى‌گیرم.

مشرکان، به سوى خانه کعبه دویدند.

شگفتا! از پیمان نامه جز عبارت کوتاهى که نام خدا را بدان مى‌خواندند، باقى نمانده بود!

به این ترتیب عده زیادى ایمان آوردند، اما کوردلان و مستکبران گفتند:

این نیز جادویى دیگر است که محمد این ساحر چیره دست ترتیب داده است!

بارى مسلمانان از تنگناى شعب رهایى یافتند.

 

درگذشت ابوطالب

در سال نهم بعثت، هنوز مسلمانان از رنج شعب نیاسوده بودند که ابوطالب بیمار شد. او سرانجام یک روز روى در نقاب خاک کشید و پیامبر را در انبوه مشکلات گذارد.

روزى که جنازه مطهر او را به قبرستان مى‌بردند، پیامبر پیشاپیش جنازه، آرام آرام مىگریست و مىفرمود:

اى عموى ارجمند من، تو چه قدر به خویشاوند خویش وفادار بودى! چه اندازه به خاطر خدا دین او را یارى کردى! خدا گواه است که سوگ تو جهان را بر من تیره کرده است، خداى تو را رحمت کند و بهشت خویش را بر تو ارزانى دارد.

 

رحلت خدیجه، بانوى نخستین اسلام

هنوز یک هفته از رحلت ابوطالب نگذشته بود که سختی‌هاى توانفرسا و طاقت سوز در شعب، آثار خود را بر خدیجه نشان داد و بانوى اول اسلام حضرت خدیجه به بستر احتضار افتاد.

مرگ خدیجه براى پیامبر که بدو عشق مىورزید، مرگ آفتاب بود.

پیامبر، در تمام لحظه‌هاى تلخ احتضار، از کنار خدیجه جدا نشد. چشم در چشم‌هاى بى‌فروغ او دوخت و او را دلدارى داد. سرانجام ، مرغ روح پاکش، در میان بازوان محمد، به آشیان الهى پرید.

محمد نه تنها آن روز، که تا آخر عمر، هر گاه به یاد خدیجه مىافتاد، مىگریست.

آن روز، دخترانش را آرام کرد و خود جسد مطهر همسرش را در بقیع در خاک نهاد و با غمى گرانبار، به خانه باز گشت.

در خانه، نگاهش به هر گوشه افتاد، یاد و خاطره چندین ساله او را زنده یافت . دست آس، دیگچه، یک دو لباس بازمانده، بستر خالى او، همه و همه از شکوه معنوى زنى حکایت مىکردند که روزگارى دراز، همه شکوه و جلال دنیایى و ثروت خویش را پاى آرمان محمد ریخت و مهر و عشق پاک و پرشورش را هم به دل گرفت و ایمان به شکوه خود را هم به دین او سپرد و در راه آن، استواری‌ها کرد و سختی‌ها کشید و شماتت‌ها شنید و آزارها دید؛ اما خم به ابرو نیاورد...

پس از وفات ابوطالب و خدیجه، روزگار بر پیامبر سخت‌تر شد.

قریش که به احترام ابوطالب ملاحظاتى مىکردند، یکباره پرده حرمت دریدند و از هیچ آزارى در مورد شخص پیامبر و دیگر مسلمانان، خوددارى نکردند.

آن روز که پیامبر، اندکى شتابان، با سر و روى آلوده به خاکسترى که از بام بر سر او ریخته بودند به خانه آمد، یکى از دختران او که هنوز داغ مرگ مادر سینه او را مىسوزاند، از دیدن پدر در آن وضع، بىاختیار بلند گریست.

پیامبر، در حالى که خاک و خاشاک را از سر و موى عنبرین خود مى‌سترد، لبخندزنان، دخترش را در آغوش گرفت و فرمود:

دخترم ! مگذار غم بر دل پاک تو چیره شود، خداوند پشتیبان ماست! اینان پس از مرگ عمویم خیره سر شده‌اند، اما خداوند حىّ سبحان با ماست، اندوهگین مباش، ما به راه خود ایمان داریم ، خداوند از یاورى ما دریغ نخواهد کرد.

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمد امین جلیلوند 92/3/2:: 12:0 صبح     |     () نظر

.
.

بابا دوست دارم بابت تمام زحماتی که کشیدی دستانت را می بوسم و ممنونتم .

.اس ام اس روز مرد
مکه پر شور و شعف/ کعبه می گیرد شرف
قبله را قبله نما/ آمده میر نجف
میلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت،
اسد الله الغالب، علی بن ابیطالب، مبارک باد.
.
.
.
زیباترین ولادت: تنها کسی که در داخل خانه خدا بدنیا آمد، اوست.
زیباترین نام: بنا بر روایات متعدد، نام علی مشتق از نام خداست.
زیباترین معلم: علی تربیت شده دست پیامبر (ص) بود.
زیباترین سخنان: به تعبیر بسیاری از بزرگان، نهج البلاغه برادر قرآن کریم است
.

..میدونی فرق روز پدر با روز مادر چیه ؟ روز مادر طلافروشی ها شلوغ میشه اما روز پدر جوراب فروش
تقدیم به پدر حقیقیمان، امام زمان-ارواحُنا فِداه:
ای سفر کرده ی موعود بیا / که دلم در پی تو دربه در است
جان ناقابل این چشم به راه / برگ سبزی به تو، روز پدر است
.
.
.

اس ام اس تولد امام علی خرداد 92
پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون
با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون
هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها
هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا
.
.
.
ای تکیه گاه محکم من، ای پدر جان / ای ابر بارنده ی مهر و لطف و احسان
ای نام زیبایت همیشه اعتبارم / خدمت به تو در همه حال، هست افتخارم

.
.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمد امین جلیلوند 92/2/31:: 8:25 عصر     |     () نظر

اس ام اس ولادت امام علی (ع) و روز پدر خرداد 92

اس ام اس ولادت حضرت علی (ع) خرداد 92

 اس ام اس های تبریک ولات امام علی (ع) و روز پدر 3 خرداد ماه 1392 را در این پست از سایت برای شما کاربران عزیز آماده کرده ایم .این میلاد خجسته را خدمت شما عزیزان تبریک عرض می نماییم…..

برای مشاهده اس ام اس ولادت به ادامه مطلب بروید…

 

ذکر من، تسبیح من، ورد زبان من علی است
جان من، جانان من، روح و روان من علی لست
تا علی (ع) دارم ندارم کار با غیر علی
شکر لله حاصل عمر گران من علی است

.پیامک تبریک میلاد حضرت علی
هر کس که شود داخل حصن حیدر
ایمن بود از عذاب روز محشر
جز مهر علی و آل چیزی نبود
سرمایه ی طوبا و بهشت و کوثر
.
.ای تو کعبه را نگین/ یا امیر المؤمنین
ای تو خلقت را پدر/ وی خلائق را امین
کن نظر ز روی لطف/ به تمام پدران
روز سیزده رجب/ ای امیر مؤمنان
.

پدرم با صمیم قلب از تو تشکر میکنم ، نه به خاطر اینکه به من محبت کردی و جوانمردیم آموختی ، نه به خاطر اینکه راه و رسم مردانگیم آموختی ، به خاطر اینکه با آن سیلی که به من زدی ، عشق و صفا و آزادگیم آموختی . پدر جان روزت مبارک .

پدر ، نام تو تکیه گاه من است . روز پدر رو خدمت شما پدر عزیزم تبریک عرض میکنم .

اس ام اس های تبریک ولادت امام علی
این اس ام اس جهت تبریک گفتن بچه های کوچک به باباشون هست و برای بقیه سنینتوصیه نمیشود حتی شما دوست عزیز:
بابای من بهترین بابای دنیاست ، هی . بابای من روی سر همه باباهاست ، هی

.
.
.
پدر جان ، باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارک . از صمیم قلب دوستت دارم .
.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمد امین جلیلوند 92/2/31:: 8:22 عصر     |     () نظر

 

«بسم الله الرحمن الرحیم »
الحمد لله ربّ العالمین ، و الحمدلله الولیّ الحمید ، الحکیم المجید ، الفعّال لما یرید ، علّام الغیوب و خالق ِ الخَلق و منزل القطر و مدّبر أمر الدنیا و الآخرة و وارث السموات و الأرض ، و نستعفرهُ و نستهدیه و نشهدُ أن لا أله ألّا الله وحدهُ لا شریکَ له ، ملک الملوک ذوالجلال و الإکرام و نشهد أنّ محمّداً عبده و رسوله و صلّی الله علیه و علی آله الطاهرین و علی اصحابه المکرّمین.
اُوصیکم عبادالله و نفسی بتقوی الله !
پرهیزکاران و رحمت ویژهء الهی
در سورهء اعراف آیهء 156 پس از آنکه جناب موسی ( علی نبیّنا و آله و علیه الصلوة و السلام ) به درگاه خداوند این دعا را می کند که " وَاکْتُبْ لَنَا فِی هَـذِهِ الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَـا إِلَیْکَ " ، خداوند در برابر این دعای موسی (ع) می گوید عذاب من به هر آنکس که سزاوار عذاب است و من او را سزاوار عذاب ببینم می رسد و البته رحمت من همه چیز را در بر گرفته است : " وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ " این که می فرماید رحمت من همه چیز را فرا گرفته است ، این نوع رحمت را اصطلاحاً « رحمت عام » الهی گویند که در این رحمت همهء موجودات اعمّ از مؤمن ، کافر ، نیکوکاران ، ستمکاران ، موجودات با شعور و انسانها و حیوانات و .... همه و همه مشمول این رحمت عام و واسعهء الهی هستند و همه به واسطهء این رحمت ِ گسترده ، به صحنهء وجود پا نهاده اند ، روزی دارند و در تمام عمرشان مرزوق به این رحمت عام و فراگیر پروردگار هستند .
اما یک رحمت ویژه و خاص الهی هم وجود دارد که آن یک موهبت خاصی است که خداوند در مقابل عمل ارادی و انتخابهای صحیح و درست و در ازای انتخابگری شایسته است . یعنی برای عبودیت و ایمان و آنانکه ایمان را به صورت عملی در عمل ِ صالح و زندگی پاکیزهء خود به نمایش گذارده و متجلّی می کنند . این رحمت ِ خاص و ویژه را خداوند در ادامهء همان آیه ای که ذکر آن گذشت چنین می فرماید : " فَسَأَکْتُبُهَا لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ " یعنی برای کسانی که تقوی و پرهیزکاری را پیشهء خود سازند مقرّر خواهم داشت .
آن رحمت عامّ الهی که در تمام عالم و بلکه در دو عالم وجود دارد ، هم اکنون فعلیّت داشته و در جریان است . چنانکه برخی از مفسّرین بزرگوار گفته و نوشته اند آن رحمت الهی عام « فعلی است نه شأنی » یعنی همه چیز هم اکنون از این رحمت عام منتفع هستند و استثنایی در این فراگیری این نوع رحمت نیست . ولی رحمت ِ خاص و ویژه همانطور که از اسمش مشخص است ویژهء پرهیزگاران و صالحین است و کافران و ستمکاران را از آن نصیبی نیست . بلکه مقابل این رحمت ِ خاص ، عذاب الهی قرار دارد که برای مجرمان وستمکاران به خاطر جرم و ستم و کفرورزی شان این عذاب متوجهء آنها می شود . ( البته باید در تعبیر دقیق تر گفت که عدم وجود همین رحمت خاص خود یک نوع عذاب است . ) در حالیکه اساساً در مقابل رحمت عام الهی اصلاً عذابی وجود ندارد . چرا که هر موجودی بدون استثناء مشمول این رحمت عام است و جای خالی ای و محدوده ای بدون این رحمت نیست که عذاب بنشیند !
در اوج پاداشهای این رحمت ویژه در آخرت « جنة الرّضوان » و مراتب بالای بهشت است . در واقع متقی و پرهیزکار در این دنیا از روی اراده و اختیار، خود را همواره در محضر حق می بیند و ادب محضر او را رعایت می کند و در دنیای دیگر نیز چه پاداشی بهتر از این که ملکوت ِ این تقوی و مؤدّب بودن و حریم داشتن در محضر حق را به او بدهند ، یعنی در بهشت ِ قُرب ِ الهی جای گیرد ؟
اهمیّت ماه بزرگ رجب
برای آنانکه در پی این هستند تا خود را در زیر بارش باران رحمت ِ خاصّ ِ الهی قرار دهند بهترین اوقات از سال ، روزها و شبهای پُر معنی و پر ملکوت رجب المرجب ، شعبان المعظم و رمضان المبارک است . آنانکه خدا را می خواهند این ایام خدایی و زمانهای ویژه را از دست نمی دهند که حضرتش ( صلی الله علیه و آله ) فرمود : " انّ لله فی ایام دهرکم نفحات ألا فتعرضّوا لها " در روزگاران شما خداوند برایتان نسیم های ملکوتی و جذبه هاییقرار داده است . پس به هوش باشید و خود را در معرض این نسیم ها قرار دهد . یعنی از این ایام بهره گیرید . به قول مولوی که همین حدیث پیامبر را به نظم کشیده است :
گفت پیغمبر که نفحتهای حق                        اندر این ایام می آرد سبق
گوش وهش دارید این اوقات را                   در ربایید این چنین نفحات را
 در این ماههای 3 گانه « رجب المرجب » از آن جهت اهمیت دارد که مقدمه ای برای دو ماه دیگر است .
رجب ، ماه استغفار و توبه
بزرگان طریق معرفت و راه رفتگان و سالکان وادی حقیقت برای این سه ماه نامهای ماه تخلیه ( رجب ) ماه تحلیه ( شعبان ) و ماه تجلیه ( رمضان المبارک ) را گذارده اند . تخلیه یعنی خالی شدن از گناهان و آلودگیها و تحلیه یعنی زیبا سازی و آراسته شدن به زیباییهای مناجات و نیایش و سایر عبادات و اعمال صالح و تجلیه یعنی ماه آشکار شدن و شکفتن معنویت و انفجار نور در قلبی که خود را پاک کرده و به ذکر حضرت حق آراسته است و هنگامهء تجلی حقّ .
پس می بینید ماه رجب چقدر مهم است . چرا که تصور کنید شخصی که بدنش آغشتهء به کثیفی بوده و در گودالی از لجن متعفّن افتاده است و حال می خواهد آراسته و زیبا و آماده به محضر بزرگ و عزیزی برسد . اولین کار او این است که آلودگیهایش را بشوید و از آن کثیفی ها پاک شود .
  روح و قلب انسان نیز چنین است . توبه و استغفار چنین کاری را با روح و قلب انسان که به واسطهء گناهان کثیف و آلوده شده می کند . چنانکه حضرت علی (ع) می فرمایند : " التوبهُ تُطَهَّرُ القلوب و تَغسِلُ الذّنوب " ( مستدرک الوسایل ، ج 12 ، ص 129 ) توبه قلبها را پاکیزه می گرداند و گناهان را می شوید . توبه قلبها را پاکیزه می گرداند و گناهان را می شوید . توبه اگر توبهء واقعی باشد ، هر آنقدر که گناهکار باشیم ، خداوند متعال که غفور است می بخشاید .

کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط محمد امین جلیلوند 92/2/23:: 12:56 عصر     |     () نظر
<      1   2   3   4   5   >>   >