محمد صلی الله علیه و آله را نباید تنها رسول عربی دانست که شکوه حضور پیامبرانه او برای همیشه انسان و انسانیت بوده است. پیامبری که جز سرنوشت جانها سرنوشت دلها را نیز در قبضه داشت.
از سویی حضور تاریخی ایشان در نقطهای تاریخی و در بستری جغرافیایی امری ناگزیر بوده است که خود باعث نگاهی مقطعی در تاریخ اسلام به شخصیت و سیره ایشان است.
نگاهی که البته به خاطر فرازمانی و فرامکانی بودن حضرت محدود به انسان آن روزگار نمیشود. اما شناخت آن در بستر زمانی و مکانی خودش حائز اهمیتی بسیار است.
اینجا یثرب است، محلههای فقیرنشینی که حالا ریگ کوچههایش همه عطر نام جدید خود را داد میزنند. اینجا «مدینة النبی» است. کنار خانه ابو ایوب انصاری که پیامبر بعد از هجرتش که تا امروز مبدأ هجرت ماست منزل گرفته و قرار است مسجدی ساخته شود. نخستین مسجد، میبینید همه دست به کارند، مهاجر و انصار ندارد. کار است و کار عشق است و عشق.
عمار یاسر است که سرود و رجزها را میشکند، پشتش از آن همه خشتی که بر آن گذاشتهاند خم شده؛ داد می زند: یا رسول الله کشتند مرا، باور کنید خودشان این همه باری که بر دوشم گذاشتهاند را نمیکشند.
پسر سمیه، اینها تو را نمیکشند، تو را آن دسته ستمکار خواهند کشت.»»
چه لبخندی میزند این مسلمان عاشق، شاید خاطر سمیه و یاسر را به یاد آورده، دوباره همه سرگرم کارند تا دیوارهای خانه خدا را بالا بیاورند، علی علیه السلام رجز میخواند.
لایستوی من یعمرالمساجدا / یداب فیه قائماً و قاعدآً / و من یری عن الغبار حائراً - هیچ گاه کسی که با کوشش تمام در حال قیام و قعود به کار ساختمان مسجد مشغول است با کسی که روی خود را از خاک و غبار میگرداند برابر نیست.
عمار از زبان علی یاد میگیرد و پشت سر هم تکرار میکند، به کسی برمیخورد؛ رو به عمار میگوید؛ ای پسر سمیه! شنیدم حرفهایی گفتی، به خدا قسم فکر کردم با عصایم بینیات را خرد کنم
پیامبر صلی الله علیه و آله شنید، برافروخت: «اینها را به عمار چه؟! او آنها را به بهشت میخواند و آنها او را به آتش. عمار پوست میان دو چشم و بینی من است...»
عمار، عمار، عمار ...
مدینه در خطر است. یهود، بنی وائل، قریش، بنی غطفان. همه با هم متحد شدهاند تا دیگر اسلام و مسلمانی نباشد.
هنوز تلخی سایه شکست احد از سپاه سه هزار نفری قریش باقی است، که ده هزار مرد جنگی به سوی مدینه روانهاند. خشکسالی است. آسیب پذیرترین منطقه شمال مدینه است. پیامبر صلی الله علیه و آله به دنبال تدبیری با اصحاب مشورت میکند.
سلمان که پیامبر از بندگی و غلامی نجاتش داده پیشنهاد حفر خندق را میدهد. نقشه حفر خندق کشیده شد و قرار است هر چند زرع را گروهی حفر کنند، سلمان با بازوان نیرومند خود مؤمنانه تلاش میکند. مهاجر و انصار را خوش طبعی افتاده، هر گروه او را از آن خود میدانند.
رسول الله میبیند و میشنود، لبخند میزند و شانه سلمان را مانند دلش میتکاند؛ «السلمان منا اهل البیت» - سلمان از خاندان ماست.
انگار تمام نخلستانهای مدینه را به دهقان زاده پارسی بخشیدهاند؛
سلمان، سلمان، سلمان...
الله اکبر، الله اکبر، اشهد ان لااله الاالله ... سیل خروشان جمعیت چه عاشقانه از همه سو به سمت مکه سرازیر است. چه کسی بر بام کعبه جرأت ایستادن کرده، این بلال بن رباح سیاهپوست است. غلام زادهای که سنگهای داغ و تفتیده ظهر هنگام مکه چه بوسهها که بر بدنش نزدهاند، وقتی که میخواستند از لات و منات و عزی بگوید و او احد، احد میگفت. حالا نماز ظهر است و پیامبر او را بر بام کعبه میخواند که در گوش تمام تاریخ فریاد بزند، شهادت بر بزرگی و یگانگی خداوند را . خالدبن اسید میگوید: سپاس خدای را که پدرم ابو عتاب زنده نبود تا این روزگار را ببیند که پسر رباح بر بام کعبه رود.
جبرییل دردهای جاهلی آنان را برای پیامبر خبر آورد. پیامبر حرفشان را که در غیر حضور او گفته بودند به ایشان باز گفت؛ خالدبن اسید، مسلمان شد و توبه کرد..
بلال، بلال، بلال...
و قدیمیترین بتی را که عرب میپرستید، «مناب» بود و عرب به نام وی «عبد منات» و «زید منات» نامگذاری میکرد ... و همین منات است که خدای (عزوجل) از او یاد کرده و فرموده است «و مناة الثالثه الاخری» و «منات» از آن هذیل و خزاعه بود و قریش و عرب همگی او را بزرگ میشمردند و این بزرگداشت همچنان بود تا پیامبر صلی الله علیه و آله در سال هشتم هجرت، همان سالی که خدای تعالی مکه را برایش گشود... نگون سارش ساخت... .
شاید این تحلیل که اگر پیامبر تمام تبلیغ خود را مبنی بر گسترش اسلام بر جمعیت اشراف و ثروتمندان بت مدار (و نه الزاماً بت پرست) مکه و اصولاً شبه جزیره عربستان متمرکز میکرد، اقبال بیشتری برای رواج اسلام پیدا میشد، با توجه به تاریخ پرنشیب و فراز اسلام در آغاز سخن چندان قابل دفاع به حساب نیاید و حتی پرسش و طرح مسأله نیز نابخردانه تلقی شود اما با کمی تأمل در همان زوایای پرفراز و نشیب متوجه میشویم که حداقل طرح این مسأله ما را به آگاهی بیشتر از سیره حضرت میرساند.
این که برده سیاه پوستی مانند بلال بن ابی رباح حبشی بر بام کعبه - که عالیترین و مقدسترین مکان در نزد مسلمانان است - برود و ندای توحید را فریاد بدارد، یا دهقان زاده جست جوگر حقیقت - سلمان فارسی- که در تحری حقیقت به غلامی یهودی دچار شد، منّا اهل البیت شود، یا کنیززادهای چون عمار یاسر از قربت، پوست میان دو چشم پیامبر خوانده شود.
و هزاران شاهد دیگر همه و همه گویای تنها یک نکته میتواند باشد که کارکرد اصلی تبلیغ و ترویج اسلام آن گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله خواستند تمام اولویت خود را در پرورش و به دست آوردن افراد مکتبی و مومنانی از این دست میداند.
تحلیل این که مشرکان اصلی مکه - که منظور همان سرکردگانی چون ابوجهل و ابوسفیان است وگرنه عوام مشرکین کالانعام و بل هم اضل تابع نتیجه عملی تئوری بت مداری که همان بت پرستی است، بودند - با تئوری بت مداری در اصل دغدغه وجودی حتی منات را هم نداشتند، نگاه زیاد دقیقی را نیز نمیطلبد، چرا که با فتح مکه و غیر از فتوحات دیگر است که سرکردگان بت مدار که دیگر حاصلی برای بتهای خود نمیبینند با تسلیمی که نمایانگر اصل بیاعتقادی به توانایی بتهاست، مسلمان میشوند و البته اسلامی که به نوعی میخواهند در این دین نیز خدا همان بتی باشد که از قبل آن بتوان به استثمار و استعمار از طریق حکومت خدا بر مردم پرداخت.
با این اوصاف بت مداری اشراف مکه چیزی جز اسباب معیشت و سلطه انگاری یک شیء توتم شده - توسط اشراف مشرک مکه - نبود و این خود مهمترین منافات را با به دست آوردن مکتب سلمان و بلال و عمار پروری دارد که رسول الله صلی الله علیه و آله در پی آن بود.
گفتیم اشراف بت مدار مکه بعد از ناچاری و این که گریزی از نیروی قاهر مسلمانان صدر اسلام نداشتند، مزورانه رو به اسلام آوردند و اگرچه پیامبر صلی الله علیه و آله با سیاست «تألیف قلوب» و ... سعی در جذب بیشتر آنها کرد که البته پرداختن و تحلیل آن در «این زمان» را باید به «وقت دگر» گذارد. اما نکته اصلی در این جاست که این گروه حتی با اسلام آوردن خود چه در زمان حیات مبارک پیامبر و چه بعد از رحلت ایشان - که به نوعی میتوان گفت تازه آغاز دورهای جدید بود - دست به بازخوانی بت مدارانه خود از اسلام زد.
غزوههایی که گاه بعضی از سپاه از همان اواسط اردو برمیگشت، توطئههای مکرر ترور، پیمان شکنیهای متحدان که به صراحت و در خفا دخالت ایادی داخلی در آن آشکار بود تا مخالفت صریح با فرماندهی اسامه بن زید در روزهای پایانی زندگی رسول الله صلی الله علیه و آله از جمله نشانههای حرکت این گروه در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله بود.
اما بلافاصله بعد از رحلت پیامبر ما شاهد باژگونه شدن حتی بعضی از ارزشهای اصیل و نص اسلامی میشویم و این چیزی جز تلاش - این بار آشکار - همان گروه نیست که حتی توانستند بعضی از نهادهای مرجع و حتی اجرایی را نیز از آن خود کنند و به این ترتیب عمارها و سلمانها و ابوذرها به عنوان اصلیترین دستاوردهای عینی روزگار رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله در انزوای خاموشی و کوشش مبارزه از الگو شدن خارج شده و نوعی از انحراف از همان رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در جامعه اسلامی ریشه دواند که خیلی زود نیز با آغاز حکومت معاویه تبدیل به درختی تنومند و تنومندتر شده و باروری آن را در حکومت امویان و عباسیان به نظاره مینشینیم.
در اینجا ذکر این مسأله شاید بسیار قابل اهمیت باشد که تنها این خط امامت است که با وصل به جریان کر نبوت تکوینی توانست ریشههای اصیل اسلام و باور و تفکر اسلامی را حفظ کند و محمد صلی الله علیه و آله را که در پاسخ به علی از شیوه زندگی خود آن گونه توصیف میکند که گویی ذات خود اسلام است که در وجود صاحب کرامت چراغ مصطفوی فروزان شده است با ولایت و امامت یگانه میداند، وقتی حضرت میفرمایند «معرفت، اندوخته من است. خرد، بنیاد مذهب من است.» دوستی، اساس کار من است. شوق خنگ رهوار من است. یاد او مونس دل من است. اعتماد گنجینه من است. غم، رفیق من است. دانش سلاح من است. شکیبایی، ردای من است. رضا غنیمت من است. فقر، فخر من است. پارسایی پیشه من است. یقین توان من است. راستی، شفیع من است. پرستش، سرمایه کفایت من است. کوشش سرشت من است. نماز، شادی من است.»
دقیقاً بعد از رحلت پیامبر است که به قول سلمان با «انجام دادن و ندادن» آن چه رسول الله از آنان در اشارات و حتی دستورات مکرر خواسته بود، انحراف از معیار آن دسته از مسلمانان که ذکرشان رفت به وضوح قابل تماشا شد و از آن نمونه است.
زنانی که پیامبر آنها را برکت و قرة العین معرفی کرده، دست او را در غزوهها و سریهها و در موقعیتهای اجتماعی درخور شخصیتش گرفته و با نزول سورههایی اختصاصی برای آنان - سورهای با عنوان اختصاصی مردان در قرآن مجید وجود ندارد - نگاهی دیگر به او بخشیده شده است، درست ده سال بعد از رحلت پیامبر توسط حاکم مسلمین به حبس در خانه و بیخردی محکوم میشود.
میگویند برای موفقیت با زنت مشورت کن و برخلاف آن عمل نما و وقاحت به آن جا میرسد که حتی به بزرگ بانوی مقدس اسلام توهین شود و «بضعة رسول الله» آزرده شود. یا در مباحث دیگر نیز با مخالفت با احکام وضع شده توسط پیامبر، قضاوتهای خارج از حدود و ثغور احکام اسلامی و گسترش فتوحات به هر قیمتی به این انحراف بال و پر میدادند.
مآخذ:
- کتاب الاصنام، هاشم بن محمد کلبی- ترجمه جلالی نائینی ص 110
- محمد از ولادت تا وفات؛ دکتر علی شریعتی، دکتر سیدجعفر شهیدی ص 97 و ص
کلمات کلیدی: